شنبه ها روزهای خوبی نیستند. تلاش من برای خالی نگه داشتن این روز همیشه بیثمر بوده و نتوانستهام آنطور که دلم میخواهد برای این روز برنامه ریزی کنم تا شروع هفتهی خوبی را رقم بزنم. گاهی حتی آنقدر حجم کارهای شنبه زیاد میشود که خستگی اش در کل هفته دیده میشود.
امروز باید بعد از باشگاه به آموزشگاه میرفتم. دوجلسه پشت سر هم کلاس داشتم. مامان زنگ زد که بعد از ظهر. همراهیش کنم برای رفتن به دکتر. درست در ساعتی که من کلاس آنلاینی تنظیم کرده بودم.
مجبور شدم تایم کلاس رو جابجا کنم. برای هشت شب هماهنگ شدم اما مطب دکتر شدیدا شلوغ بود، بوی بدی میداد. باید از سونوگرافی وقت میگرفتم. اونجا هم شلوغ بود. باید میبردم کلینیک تا به مامان سرم بزنند. اونجا هم شلوغ بود. خیلی طول کشید و مجبور شدم کلاسم روکنسل کنم.
برگشتیم خانه و از اتفاقات امروز عصر نفسم دارد بند میآید. امیدوارم حال مامان هرچه زودتر بهتر بشه. من آرومتر بشم و شنبهها روزهای بهتری باشند.