امروز جمعه بود و خب جمعه پرباری نبود. هرچند توانستم مقدمات کاری را بچینم، دستی به سر و روی خانه بکشم. گلدانها را از روی میز به جای خالی زیر تلویزیون منتقل کنم، تمام برگهای زرد گلها را با قیچی بچینم(چون به شدت به من حس بدی میدادند)، ناهار مختصری آماده کنم و به رزناز که بدجوری مریض است برسم، اما در کل روز کلافه کننده و سردی بود. در مغزم آشوب بود. نیاز به خلوت مطلق با خودم داشتم که البته در روزهای تعطیل این امکان به هیچ وجه مهیا نمیشود.
دلم خوش بود به فردا صبح که امیر و رزناز به مدرسه خواهند رفت و من هم کلاسهای آموزشگاهم را به عصر منتقل کرده بودم که صبح تا ظهر در گلدن تایم خودم به کارها و خلوتم رسیدگی کنم اما به مدد انتخابات و حضور پور شور مردم (/:) فردا هم مدارس تعطیل شدند و باز اوضاع از همین قرار است.
تنها راه نجاتم سحرخیزی و پناه بردن به خلوت صبحگاهی است.
چند روزی هست که فایلهای صوتی کتابی که میخوانم را آماده میکنم و در کانال تلگرامی کلوپ مدرسین مرجع فیزیک قرار میدهم.
خوب است که این کار را میکنم. چون در طول روز هنگام انجام کارهایی مثل ظرف شستن و جارو کشیدن به فایلهای صوتی خودم گوش میدهم و لحن و صدای خودم را به خوبی تحلیل میکنم. از طرفی مطالب کتاب را بارها و بارها مرور مینمایم.
احساس میکنم که در تایپ ده انگشتی کمی مهارت پیدا کرده ام و برخی از حروف را بدون دیدن تایپ میکنم.
امروز هرچقدر درآمد داشتم را به خرید کتاب اختصاص دادم و اینگونه بر علم و دانش خود اضافه خواهم کرد تا حرفی برای گفتن داشته باشم. به راستی چه مزیتی برتر از این؟