چه صبح دل‌انگیزی

واقعا درست است که می‍گویند ما برآیند ۵ نفری هستیم که با آنها در ارتباط می‌باشیم. امروز به لطف رویا که قرار بود ساعت شش صبح لایو برگزار کند از ساعت پنج و نیم بیدار هستم. وقتی بیدار شدم هوا املا روشن و آفتابی بود و صدای گنجشک‌های توی کوچه به طرز زیبایی به گوش میرسید. هر چند انتظار من از ساعت پنج و نیم صبح این هست که نیمه روشن باشد و بتوان طلوع آفتاب را در آن دقایق دید، اما هوای مطبوع صبحگاهی که از پنجره باز اتاق وارد خانه میشد و این صداها و نور شفاف خورشید همه چیز را زیباتر کرده بود.

وجه تنبل وجودم به من گفت که برگزدم در رختخواب و لایو را تماشا کنم و این که متقاعد این وجه از وجودم شدم کمی ناراحتم میکند اما از لحاظ ذهنی فکر میکردم که به این کار و بودن زیر پتو نیاز دارم. همان جا به حرفهای رویا گوش دادم. بیشتر از حرفهایش، خود رویاست که من را به وجد می‌آورد. بدون خستگی و کاملا جدی دارد روی هدفش کار میکند.

من هم خیلی سعی میکنم منظم باشم اما باز چیزی کم دارم که باید به جستجوی آن بروم و جبرانش کنم.

بعد از نیم ساعت لایو که تلنگر خوبی بود، تصمیم گرفتم عملگرا باشم و اقدام کوچکی انجام دهم. یک استوری در اینستاگرام منتشر کردم و بعد آمدم پشت میزم و شروع کردم به نوشتن.

در ابتدا میخواستم در دفترم بنویسم اما به خاطر قانون همکوشی تصمیم گرفتم کارهایم را همراستا کنم و نوشتن و به روزرسانی وبلاگ را با هم انجام دهم.

این قانون همکوشی به نوعی دلگرم کننده هست. اینکه بتوان کارها را طوری جمع و جور و هماهنگ کرد که با هم راستای یکسانی داشته باشند و بتوانند نتایج مخلفی را رقم بزنند. مثلا کتاب بخوانم از روی آن محتواب وبلاگم را به روز رسانی کنم و بعد هم یک فایل صوتی راجع به آن بسازم.

امروز چند کار مهم دارم که باید تا ظهر نقطه پایانی بر آنها بگذارم و تمامشان کنم. مثلا باید ویدیوهای حل سوالات کتاب کار را تمام کنم. یادم می‌آید همین دو هفته پیش بود که از دست خودم ناراحت بودم که چرا نمیتوانم کار را شروع کنم. اما وقتی شروع کردم به تدریج کار پیش رفت و الان دارم کار را تمام میکنم.

تمام کردن احساس بی نظیری به من میدهد. این که کارها نیمه کاره رها شوند و نقطه پایانی برایشان وجود نداشته باشد به شدت اذیتم میکند. مثلا تصحیح اوراق کلاس نهم که باقی مانده و به شدت اذیتم میکنند.

به جز چند برگه چیزی نمانده اما حس مقاومتی در ذهنم وجود دارد که اجازه نمیدهد بروم سراغشان.

همین الان تصمیم گرفتم بعد از انتشار این نوشته بروم و تا امیر و رزناز بیدار نشده اند، برگه ها را تصحیح کنم و هرچه زودتر نمره ها را وارد سایت کنم. این یعنی ساختن یک روز جمعه‌ی بی نظیر برای خودم.

راستی یکی از کارهای مهم و حال خوب کن امروزم رونویسی از برخی نوشته‌های شاهین خواهد بود و البته به روز رسانی پست «از کتاب» که برخی از جملات کتاب محمدرضا شعبانعلی را آنجا جمع میکنم.

 

به اشتراک بگذارید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پست های مرتبط