یک سر و هزار سودا…
این روایت من است در این روزهایی که در آن به سر میبرم.
از طرفی بُعد دبیر فیزیک بودنم دارد خودش را به شدت به در و دیوار میکوبد که از این قالب جدا شود، از طرف دیگر بُعدی که میخواهد به جامعهی دبیران دبیرستان آموزش بدهد و از طرف دیگر بعدی که عدهای از دبیران فیزیک را دور خود جمع کرده است و به آنها رسم و رسوم تدریس فیزیک را آموزش میدهد.
بُعد دیگری از من میخواهد و باید که مادر خوبی باشد. با دخترش به کلاسهای مختلف برود و با او در دوران نوجوانی روزهای سخت و شیرین را تجربه کند. زمانش را خالی کند و با دخترش به کافه برود و یا ساعتی را بدون وقفه با او صحبت کند. گاه نصیحت وارانه و گاه دوستانه.
وجه دیگر من همسر است با تمام کاستیهایش. بعدی از من میخواهد در مورد مدیریت مطالعه کند و بعد دیگرم میخواهد رمانی را در دست بگیرد و در فضایش گم شود.
آن بخش دیگر وجودم هر روز میخواهد از روزمرگیهایش بنویسد و بخش دیگر میخواهد محتوای علمی و آموزشی تولید کند.
و تمام این بخشها من هستم. زهره! کسی که اینجا در لابلای این نوشتهها میخواندیش.
کسی که خیلی وقتها بلاتکلیف است میان بعدهای مختلف وجود خودش اما سعی میکند هر روز، هرچقدر هم که سخت و درد آور باشد، دست کم یکی از این نقشها را با کیفیت بازی کند.
اما افسوس که زمان اندک است. نمیتوان و نمیشود که در تمام این وجوه خوش درخشید.
روزی که تصمیم گرفتم سایتی داشته باشم برای راهاندازی یک کسب و کار، آکادمی آموزش فیزیک زهره را تاسیس کردم. فکر میکردم میتوانم پر بازدیدترین سایت آموزش فیزیک را راه بیندازم اما کار برایم بسیار سخت بود.
بیش از اندزه در چند و چون ماجرا غرق شده بودم و نوشتن یک مقاله چند هفته از من زمان میبرد.
به قدری که مدت بسیار زیادی کار روی سایت را بوسیدم و کنار گذاشتم. مدتی باز دوباره برگشتم و دستی به سر و روی سایت کشیدم و اما باز کار کردن به صورت تخصصی روی سایت برایم سخت بود.
با خودم قرار گذاشته بودم هفتهای یکبار مقالهای در سایت منتشر کنم اما مقالهی علمی که چهارچوب مشخصی داشته باشد را نمیتوانستم با کیفیتی که میخواستم هر هفته منتشر کنم.
از طرفی بنابر سفارشهای محمدرضا شعبانعلی و شاهین کلانتری دلم میخواست هر روز مطلبی حتی در حد یک خط منتشر کنم و بالاخره بعد از کلی فکر و خیال و اذیت شدن از بابت اینکه نمیتوانم هر روز مطلبی را در جایی که بیشتر از هر شبکهی اجتماعی دیگری دوست دارم(یعنی در دنیای وب و سایت) منتشر کنم، دل را به دریا زدم و از آقای سعید قائدی خواستم این خانه را برایم بنا کنند.
از مرداد سال گذشته تا حد ممکن سعی کردهام هر روز در اینجا مطلبی هرچند کوتاه منتشر کنم. در برخی از ماهها هر روز همین کار را تکرار کردهام و در برخی از ماههای گذشته به شدت زیر عادت زدهام و احساس بد پشیمانی را در خودم ایجاد کردهام.
اما این استقامت نصفه و نیمه من را برای بیشتر نوشتن، بیشتر فکر کردن و بیشتر یاد گرفتن تشویق کرده است.
به طوری که نوشتن یک مطلب روزانه در این وبلاگ دیگر بخش جدانشدنی روزهایم شده و مهمتر از هر کار دیگری برای من است.
اگر روزی در این خانه مطلبی ننویسم احساس پوچی میکنم و وقتی پستها به ترتیب تاریخ پشت سر هم ردیف میشوند از دیدنشان به شدت حس لذت دارم.
روزی که در کلاس مدیریت رسانهی شخصی قرار بر این شد که هر کس رسانه شخصی خود را معرفی کند نمیدانستم سایت آکادمی را معرفی کنم یا کانال تلگرام مربوط به آن را و یا سایت دبیرانیار و کانال تلگرام مربوط به آن را! نمیدانستم که کجا را مرکز مدیریت کارها و نوشتههای خودم قرار دهم و فکر میکردم وبلاگ شخصی نمیتواند جای مناسبی برای این کار باشد.
اما خوب که فکر کردم دیدم چه جایی بهتر از اینجا؟
ساده و بی شیله و پیله و شخصی.
مثل یک اتاق کار و مطالعهی ساده، یه دور از تجملات و اضافات به درد نخور.
یک کتابخانه پر از کتاب و یک میز ساده برای مطالعه و نوشتن. و گوشهای برای کارهای دیجیتال.
اینجا در عین سادگی میتواند مرکز فرماندهی من باشد. اینجا همان جایی است که میتوانم تمام رسانههای دیگرم را مدیریت کنم و در مورد تمام علایقم حرف بزنم.
در سایت زهره فیزیکس در مورد فیزیک صحبت کنم و در دبیرانیار در مورد آموزش به دبیران و اینجا بیایم بگویم که من، زهره آقامحمدی، از کنار هم قرار دادن تمام این تکهها ساخته شدهام.
شاید تکهای از قطعات پازل وجودم بزرگتر از دیگری باشد و در مرحلهای از زندگیام روی یکی از آنها تمرکز بیشتری داشته باشم، اما من همیشه زهره آقامحمدی هستم و اینجا خانه و رسانهی اصلی من است.
تا حد ممکن سعی خواهم کرد این خانه را به سادهترین شکل ممکن اداره کنم به طوری که تولید محتوا در آن برایم همیشه ساده باشد و دشواری کار باعث نشود که تداوم خود را از دست بدهم.
شاید به زودی دستی به سر و روی سایت بکشم و روی صفحهی اول سایت، خودم را بیشتر معرفی کنم اما نوشتن در بخش وبلاگ را به همین سبک و سیاق ادامه خواهم داد.
اینجا رسانهی شخصی من است.
2 پاسخ
اینجا خانه زهره آقا محمدی ست و من هرگاه که از تلاش خسته میشوم سری به آن میزنم.
زندگی در حرفات جریان داره. امروز یکی از همان روزهای خستگی من است. و من سادگی گفتارت رو دوست دارم. مگه ما چندبار زندگی میکنیم؟ باید شاد باشیم و تلاش کنیم. سبز باشی زهره عزیز ☔
نسیم عزیز. چه کلمات محبت آمیزی. ممنونم برای اینهمه احساس خوب که امروز (که از قضا از آن روزهای خسته کننده بود) نصیب من کردی. خوشحالم از بودنت.