هفته‌نگار

امروز باز از آن چهارشنبه‌های دلخواهِ دوست‌داشتنی هست که وقتی هم برایم ایجاد شد تا بیایم و به اینجا سر بزنم. برای مرور هفته‌ای که گذشت از همین جا شروع می‌کنم و به عقب برمی‌گردم تا حافظه‌ام یاری کند و بتوانم وقایع را مرور کنم.

همین یک ساعت پیش بود که وسط کلی آدم که در حال رقص و پایکوبی بودند داشتم شادی می‌کردم. این روزها به خاطر مامان و رز تمایلم برای شرکت در مهمانی‌ها و جمع انسانها بیشتر شده‌است. آنها چه گناهی دارند که من دنیای درون را بیشتر از دنیای بیرون دوست میدارم. باید به فکر آنها هم باشم. سمیه هم بود با سودا، دو تا از انسانهایی که عمیقن دوستشان میدارم. خاص و ناب و صاف. پر از زیبایی. پر از مهر و سرشار از لطافت.

بیتا را دیدم با اشتیاق آمد کنارم تا بگوید که به هدفش رسیده‌است. در رشته‌ی گرافیک عکاسی قبول شده‌ است. بیتا دختری سرشار از شیطنت و شور است. خوشحال هستم که شجاعت این را داشته که برای چیزی که عاشقش بوده و مدتی هست برایش تلاش می‌کند، قدم موثری بردارد.

امروز برای رفتن به مدرسه خواب مانده بودیم. چشمم را که باز کردم هوا روشن بود. ساعت را که نگاه کردم دقیقا ۷ و ۱۷ دقیقه بود. با خودم فکر کردم لابد دیشب مدارس را تعطیل کرده‌اند. وگرنه با صدای سرویس مدرسه حتما ساعت ۷ باید بیدار می‌شدم. زود به گروه مدرسه سری زدم ولی خبری نبود. لابد در میان آن خوابهایی که در حال دیدنشان بودم، گم شده بودم که صدای بوق ماشینِ خانم راننده را نشنیده‌ام. به حرکتی با سرعت از جا پریدم و رُز را بیدار کردم. با سرعتی بسیار برای رفتن به مدرسه آماده شدیم و خانه را ترک کردیم. با تنها چند دقیقه تاخیر به مدرسه رسیدیم.

هوا آلوده بود. ترافیک خیابان‌ها هم کم شده بود. به سمت کلاسِ عزیزِ یازده ریاضی رفتم. چهره‌ی بچه‌ها زیر بار امتحانات میان‌ترم له شده است.

چشم‌ها عموما بی فروغ و خواب‌آلوده هستند. درس دادن در این فضا بسیار برایم سخت است. اما چاره‌ای ندارم جز این که تدریس کنم. باز مدرسه عرصه‌ی تبلیغات چیزهایی شده بود که مبلغانش حاضرند در آلودگی و سرما بچه‌ها را در حیاط به صف کنند تا برای حرف‌هایشان گوش‌ مفت داشته باشند.

بچه‌ها خواب‌آلوده هستند اما هشیارند. امیدوارم که باشند.

امروز مدیریت ۲۰ دقیقه از کلاس را به بچه‌ها سپردم. قرار شد کاری کنند که به  من هم خوش بگذرد و لحظات شادی رقم زده شد. در انتهای یک هفته‌ی سخت و خاکستری، دیدن شادیِ آنها فرح‌بخش بود.

روزهای قبل را انگار به یاد ندارم باید خلوتی گیر آورم و نشخوار کنم خاطرات روزهای قبل را.

در هفته‌ای که گذشت من به طور جدی‌تری ‌نمایشنامه خوانی را شروع کرده‌ام. در کانال شاهین گشتم و چند نمایشنامه‌ای که توصیه کرده بود را خریدم. البته تعدادی از این نمایشنامه ها در سایت‌ها موجود نبودند و باید بعد برای خرید آنها فکری بکنم.

از میان کتابهایی که به دستم رسیده بود در ابتدا نمایشنامه‌ی مرغ دریایی را انتخاب کردم. زیاد گرم نبود. نتوانستم با متن نمایشنامه و شخصیت‌هایش ارتباط بگیرم. رفتم اجرای نمایشنامه را هم دیدم و اوضاع بدتر شد.

کتاب را کنار گذاشتم و هملت را برداشتم. با ترجمه‌ی به آذین.

چقدر شیرین بود و پر کشش. در میان عبارتهای زیبا و دیالوگ‌های پرمعنی غرق شدم و این غرقگی تا به امروز که ادامه داشته است.

برای چالش دور دوم کتاب جدیدی انتخاب کرده‌ام. کتاب حق نوشتن از جولیا کامرون.

کتابی که من را بیشتر به سمت نوشتن سوق میدهد. کتابی که اشتیاق نوشتن را شعله‌ور نگاه می‌دارد.

گاهی در انجام تمرین‌هایش اهمال کار هستم. اما به پای چالش می‌مانم.

هفته قبل مطالعه‌ی کتاب شجاعت در برهوت را تمام کرده‌ام اما از روزی که تمام شد، دوباره برگشتم و از اول کتاب را باخوانی می‌کنم. البته این بازخوانی با نوشت نیز همراه هست.

همچنان نوشتن در کانال تلگرام را ادامه می‌دهم. دوست دارم این کار را. آنجا راحت‌تر هستم. عکس و صدا هم به راحتی قابل اشتراک است. دوستانی هم هستند و جمع گرم و صمیمی است.

کانالهای تلگرامی دیگرانی هم هست که هر روز سر می‌زنم و می‌خوانمشان. انگار که هر دری راهی برای گشوده شدن دری دیگر است.

ساعات استفاده‌ام از گوشی باز بیشتر شده‌است. انگار که من به طور ناخودآگاه اعتیادم به چیزی را با چیز جدیدی جایگزین می‌کنم.

اینستاگرام را حذف کردم تا زمان متوسط استفاده‌ام از گوشی کمتر شود. اما با تأسیس کانال تلگرامیِ نقطه‌ی آبیِ کمرنگ به تدریج بازه‌ی زمانی استفاده از گوشی هم بیشتر شده‌استو

باید فکری برای این بکنم.

در طول هفته از شنبه تا چهارشنبه مشغول طراحی سؤال برای آزمون میان ترم و تصحیح برگه‌های امتحانی بودم.

نکته‌ی جالبش اینجاست که قبل از تصحیح این اوراق و حتی برگزاری امتحانات میان‌ترم ما را مجبور کردند که نمرات میان‌ترم را ثبت کنیم و اینهمه زحمت و گردن‌درد برای تصحیح اوراق را فقط برای اینکه بچه‌ها به مشکلات خود پی ببرند متحمل می‌شوم. دلم میخواد آموزش و پرورش را توی مشتم بگیرم و آنقدر فشار دهم تا پودر شود، نیست شود، نابود شود.

برای تولید محتوا هم فقط یک روز در طول هفته توانستم وقت بگذارم و ویدیوهایی برای تحلیل سوالات کتاب تهیه کنم.

دوره‌ی جدیدی که تهیه کرده‌ام را فقط یکبار سرسری گوش دادم ولی هنوز وقت نشده است شنیده‌هایم را مکتوب نمایم. بعد از این نوشته سراغش را می‌گیرم.

در این هفته با موسیقی عربی و ترکی بیشتر خلوت کردم. در حال چشیدن طعم موسیقی کشورهای محتلف هستم. شاید در این جستجو چیزهای خوبی بیابم کع در کانال تلگرامی خودم به اشتراک میگذارمشان.

باز انگار حافظه یاری رسان نیست. میروم و کمی فاصله میگیرم و دوباره شاید برگردم برای نوشتن از هفته‌ای که گذشت.

 

 

 

به اشتراک بگذارید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پست های مرتبط