چند اسکرینشات در انبار گوشی
رفتم به آرشیو اسکرینشاتهای گوشی و چیزهای خوبی را مجدد دیدم که نکات مهمی برام یادآوری شد. مثل این جملات جالب که یادم نیست از چه منبعی برداشتمشون🙃:
رفتم به آرشیو اسکرینشاتهای گوشی و چیزهای خوبی را مجدد دیدم که نکات مهمی برام یادآوری شد. مثل این جملات جالب که یادم نیست از چه منبعی برداشتمشون🙃:
دفتر کوچک فنری دارم با جلدی آبی رنگ. آبی آسمانی! و تصویر کارتونیِ یک فنجان قهوه و بیسکوییت داخلش روی جلد این دفتر نقش بسته است. از آن دفترهایی که از سر هوس و حین مراجعه به مغازهی لوازم التحریری خریدم و از همان روزی که خریدمش محلی شد برای
مثل شما که به دلایل مختلف از صفحه گوشی اسکرین شات میگیرید، گوشی من هم پر هست از اسکرینشاتهای فراوان که خیلیهاشون رو اصلا یادمنمیاد برای چه منظوری گرفتم. تصمیم دارم در این سری پستها برخی از اونها رو به اشتراک بگذارم. مثلا تصویر زیر که یک روزی که ساعت
چند روز پیش که به نوشتهای در سایت محمدرضا شعبانعلی برخوردم تحت عنوان قوانین زندگی من، تصمیم گرفتم نگاهی به زندگی خودم بیندازم ببینم خودم چه قوانینی برای زندگی خودم وضع کردهام. در این نوشته که به تدریج پر خواهد شد تعدادی از این قوانین را با شما به اشتراک
اینها بخشی از نوشته های محمد رضا شعبانعلی است برای دختر فرضی اش به نام رها. تصاویر را از پیج دکتر علی سریزدی وام گرفته ام. نوشتن برای دخترم را چندبار امتحان کرده ام اما همیشه نوشته هایم را دور رریخته ام چون حرف قابلی محسوب نمیشدند. شاید در آینده
در شبکه های اجتماعی فعالیت چندانی ندارم اما از آنها بیشتر برای خواندن نوشته های با ارزش یک عده و آشنا شدن با نظرات جالب و خارج از چهارچوب های عادی آنها استفاده میکنم. یکی از افرادی که به طرز جالبی (به نظر من شاید) در توییتر مینویسند آقای علیرضا
زهره ای خنیاگر مغموم شب قصه ی شمعی شنو پر سوز و تب! این اولین خط نوشته ای بود که …. در پاکتی دست ساز و مشکی به من داده بود. پاکت در اندازه نصف برگه آ چهار بود و در داخل پاکت چندین صفحه با ابعاد نصف آچهار که
به همین راحتی هفت روز از شهریور گذشت و من در حال نوشتن هفتمین شهریور نامه هستم. به فکرم رسید که دسته مجموعه ها را در وبلاگ ایجاد کنم و در آن پست هایی در مورد مجموعه های مختلف قرار دهم. مثل چه مجموعه هایی؟ لیستی از افراد تاثیر گذار
معلمی را از سالها پیش شروع کردهام اما هنوز به طور کامل معلمیکردن را نیاموختهام. هر روز تلاشم این است که بیشتر یاد بگیرم و هر آنچه یاد میگیرم را بیشتر در اختیار دیگران قرار دهم. اشتیاق یادگیری و یاددهی هست که به زندگی من معنا میبخشد. آموزش معنای زندگی من است و آرزوی قلبیام بهبود وضعیت آموزش در کشورم میباشد.