دنیای عجیبی شده
هر چقدر با تعدادی از این نسل جدیدها آشنا میشوم پی میبرم که دنیا عجیب شده
هر چقدر با تعدادی از این نسل جدیدها آشنا میشوم پی میبرم که دنیا عجیب شده
پس فردا بالاخره روز آزمون نهایی فیزیک دهم و یازدهم برگزار میشود و به نوعی فردا روز آزادی من از تدریس است فعلا تا چند هفته آینده. البته که در این مدت باید مشغول تصحیح اوراق و رد کردن نمرات باشم اما هرچه باشد آزادی عمل بیشتر خواهد بود.
خب امروز عجب روزی بود. صبح زود که رفتیم برای اولین روز مراقبت از امتحان نهایی. همیشه از امر خطیر مراقب امتحان بودن بدم میومد و همچنان هم این حس در من وجود داره اما به لطف ایرپاد و پادکستهای قشنگی که وجود دارند از منفی بودن این حس کاهیدم
وقتی اینجا میام و میبینم تاریخ نوشتهها رو دود از سرم بلند میشود. گاهی روزها آنچنان سریع و بیرحمانه میگذرند که من حتی متوجه نمیشوم دو روز اینجا نبوده ام و نتوانسته ام چیزی بنویسم. به خودم دلداری میدهم و میگویم عیبی ندارد هر کس دیگری به جای تو بود
عجیب است واقعا! هیچ کاری از دستم بر نمیآید!نمیتوانم برای خودم کاری کنم! عجیب است واقعا زندان بس تاریک و عجیب است و دیوارها بس بلند و دست نیافتنی!!
امروز گویا تاریخ رند است. البته که به جز زیبایی هیچ تاثیر دیگری ندارد این رند بودن. مثل تمام اتفاقات امروز که تفاوت چندانی با سایر روزها نداشتند. صبح با مطالعه شروع شد و بعد هم که زندگی روال عادی خود را طی کرد. بدون تمرکز کافی بر روی کارهای
دو روزی میشه که کتاب محمدرضا شعبانعلی به دستم رسیده. همان کتاب که با عشق تمام خریدمش. درست در اولین لحظهای که به طور رسمی رونمایی شد. قبلتر و در پستهای قبلی گفتهام که چقدر به محمدرضا ارادت دارم و چقدر از او و سایت معروفش متمم چیزهای زیادی یاد
عنوان را از غزل حافظ وام گرفتم. امروز روز خوبی نبود. احساسات متناقضی درک میکنم. بسیار حالم بد است و سعی میکنم بخوابم تاصبح گشایشی در کار بیاید.
این کلمه نخست که مدتی هست به لطف آموزههای رویا روشنبخش عزیز وارد زندگیام شده عجب چیز جالبی هست. ابتدا برای برنامه ریزی از عبارت «نخست امور نخست » استفاده کردیم. به این صورت که باید لیستی از کارهای مهم روزانه خود مینوشتیم و تا آنها را انجام ندادهایم به
امروز پنج شنبه است(البته تا یک ساعت پیش بود). روز سخت و پرکاری داشتم. از آن روزها که کلی کار میکنم اما دلم خوش نیست. ساعت شش صبح را با کلاس خصوصی آغاز کردم. احساس خوبی داشتم تا اینکه دانشآموزم به خاطره بدی که من هم در آن نقش داشتم
معلمی را از سالها پیش شروع کردهام اما هنوز به طور کامل معلمیکردن را نیاموختهام. هر روز تلاشم این است که بیشتر یاد بگیرم و هر آنچه یاد میگیرم را بیشتر در اختیار دیگران قرار دهم. اشتیاق یادگیری و یاددهی هست که به زندگی من معنا میبخشد. آموزش معنای زندگی من است و آرزوی قلبیام بهبود وضعیت آموزش در کشورم میباشد.