شهریور نامه -روز دهم -زیر باران خیس شویم

پادکست باران

نمیدونم دقیقا اولین برخورد من با باران چطور بود و چطور شد که زیر چک چک قطراتش خیس شدم. اما از همون روز درگیر صدایی شدم که در باران داشت در مورد کتاب تفکر سریع و کند دنیل کانمن(+) صحبت میکرد.

دارم راجع به پادکستی صحبت میکنم به نام پادکست باران!

پادکستی که در پیشنهادات کست باکس دیدمش و چه خوب که رفتم و شروع کردم به گوش دادن به اولین اپیزود آن!

از همان ابتدا توضیحات آن فردی که آن پشت داشت در مورد ذهن ما صحبت میکرد، مجذوبم کرد. و بی اختیار هر روز به اپیزودهای بعدی آن به طور اعتیادباری گوش میدادم.

گاهی مجبور بودم یک اپیزود را چند بار گوش دهم تا متوجه شوم که پوریای احمدی پور با آن بیان روان و آمیخته به شعر و داستان و روایتش چه چیزی در مورد بخش داغ و بخش خنک ذهن و مغز ما، مطرح میکند.

با این وجود وقتی به انتهای فصل اول پادکست که مساوی بود با فصل آخر کتاب دنیل کانمن رسیدم احساس کردم چیز زیادی یاد نگرفته ام. و هرجایی شروع میکردم به سخن گفتن در مورد باران در نهایت به جملات ناقص و شکسته ای میرسیدم که نمیتوانستند منظور و اشتیاق من نسبت به مطالب پادکست را به شنونده برسانند.

تا اینکه دوباره تصمیم گرفتم بار دیگر شروع کنم به گوش دادن ولی اینبار درست مثل یک کلاس درس با پادکست مواجه شدم. دفتری انتخاب کردم همراه با گوش دادن، نکات و بخش های مهم شنیده هایم را ثبت کنم و تقریبا میتوانم بگویم این کار بسیار مؤثر واقع شد. در حین نوشتن بیشتر به موضوع فکر میکردم و چون دریافت من از مطالب از طریق سه کانال شنیداری و نوشتاری و حرکتی(دستم که مطالب را مینوشت) انجام میشد مطالب را بیشتر از قبل درک میکردم و میتوانستم حتی برخی قسمت ها را تحلیل کنم و مثالهای بارزش را در ذهنم تجسم کنم.

مدتی بود به دلیل مشغله کاری و ذهنی زیاد و البته بازهم به دلیل اهمال کاری این فرایند دوست داشتنی را کنار گذاشته بودم.

تا اینکه صحبت از دوره حضوری باران به میان آمد. از پیج اینستاگرام باران متوجه شدم که پوریا که سال گذشته دوره های جذابی برگزار کرده بود و بعد هم به دلیل مهاجرت نتوانسته بود ادامه دوره ها را برگزار کند، میخواهد مدت کوتاهی به ایران برگردد و بازهم دوره هایی فشرده را برگزار کند و یکی از آرزوهای من که شرکت در این دوره بود را برآورده کند.

و همین تلنگری شد که دوباره گوش دادن و یاد گرفتن مطالب پادکست را از سر بگیرم. اینبار به یکی از دوستان متفکرم که همیشه دید متفاوت تری در مقایسه با من نسبت به موضوعات مختلف دارد پیشنهاد دادم تا باهم به پادکست گوش دهیم.

همین که فکر کنم کسی که دوستش دارم و فکرش بیشتر و بهتر از من کار میکند در حال انجام کاری مشترک با من در حوزه یادگیری هست باعث میشود انگیزه ام برای انجام کار بیشتر شود.

امروز صبح که دفتر باران را برداشتم و ورق زدم جملات نوشته شده در دفترم را با صدای پوریا احمدی پور میخواندم. انگار که آن صدا در مغزم حک شده باشد. قدرت مرور و بازخوانی مطالب را بار دیگر درک کردم و مطالبی که کم‌کم داشتند در پستوهای تاریک مغزم ناپدید میشدند دوباره واضح و شفاف به ردیف بالای تصاویر دهنی ام برگشتند.

مثالهای جذابی را دوباره به یاد آوردم و به خودم قول دادم در دقایق استراحت سر کلاسهایم برخی از آنها را با دانش آموزانم در میان بگذارم. راستش وقتی موضوع جدیدی با آنها در میان میگذارم از دیدن برق چشمان آن عده که تشنه یادگیری هستند به وجد می آیم.

و بیصبرانه روز شماری میکنم برای روزی که دوره برگزار شود و من هم در آن جمع حضور داشته باشم.

 

به اشتراک بگذارید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پست های مرتبط