۱۵امین روز شهریور هست و نزدیکی مهر از امروز بیشتر احساس میشود. کاری که این روزها بیشتر انجام میدهم دور ریختن و کنار گذاشتن هر چیزی هست که احساس میکنم در خانه اضافی هست و باعث اشغال فضا میشود. چندین بسته از لباسهای کوچک شده رزناز را جمع کردم و به دست دوستی سپردم که بتواند برای کمک به کسانی که به آن لباسها نیاز دارند استفاده کند.
هر جعبه یا ظرف خالی یا بطری های خالی آب یا نوشابه را که در کابینت زیر ظرفشویی جمع شده بودند بیرون آوردم و دسته بندی کردم و در کیسه های جداگانه گذاشتم و بردم سر کوچه که وقتی نمکی می آید جمعشاان کند.
و به تدریج به این کار ادامه خواهم داد و همه ی چیزهای اضافی را از دم دست برمیدارم تا وجودشان به بی نظمی خانه دامن نزند. هرچقدر که اشیاء دم دست کمتر باشد احتمال به هم ریختگی هم کمتر خواهد شد.
و اتفاق جالبی که با این کار رخ میدهم تمیزتر شدن خانه بدون هیچ کار جدی هست. یعنی وقتی اشیاء اضافی را دور میریزم یا به دیگران میبخشم خودبخود خانه هم مطلوب تر و تمیز تر و منظم تر میشود.
در مورد ذهن هم همین کار واقعا پاسخگو هست. وقتی کاغذی برمیدارم و بی هیچ وقفه ای سر تا پای آن را سیاه میکنم در واقع ذهنم را از فکرهایی که اضافی هستند خالی میکنم تا جا برای تفکراتی عمیقتر باز شود.
گاهی تصمیم برای کنار گذاشتن برخی از اشیا سخت میشود و نمیتوانم به راحتی آنها را کنار بگذارم. اما وقتی به این فکر میکنم که آیا در طول سال گذشته اصلا به این لباس یا ظرف یا … نیازی پیدا کرده ام یا نه، تصمیم گیری ساده تر میشود.
کاش این مهارت یعنی مهارت کنار گذاشتن اشیا و چیزهای دیگر بیهوده را از سنین پایین تر می آموختم و تمرین میکردم. در اینصورت بی شک وقتم را پای خیلی اتفاقات بیهوده یا افراد نادرست به هدر نمیدادم.
البته گاهی تجربه زیسته برای آموخته بسیار مهم تر هست. شاید من اگر به اندازه کافی از این اضافی ها کلافه نمیشدم توانایی رها کردنشان را نیز نداشتم و نمیتوانستم به این راحتی آنها را کنار بگذارم.
به هر حال از اینکه فعلا این چنین توانایی، هرچند کم، را پیدا کرده ام خوشحالم و سعی خواهم کرد به تدریج تعلقاتم را به اشیا پیرامونم کمتر و کمتر کنم.