خب و این هم از آخرین پنج شنبه تابستان ۱۴۰۲ که سراسر به سازماندهی خانه و ذهن سپری شد. به عمد کارهای خانه را کش دادم که به نوعی هیچ کار دیگری انجام ندهم و در آرامش ذهنی بیشتری وارد روزهای پرمشغله مهر شوم.
فردا جمعه هست! آخرین جمعه تابستان و /اخرین روز تابستان!
حتما که عصر دلگیری در انتظارم هست اگر فکری به حال خودم نکنم. باید برنامه ای بریزم و کاری انجام دهم که روز لذت بخشی برای خودمان رقم بزنم.
میزکار خودم رو برای شروع مهر و کارهای بیشمارش آماده کرده ام و الان د رمیان برگخای سبز گلدانها در حال نوشتنم.
وقتی گلها را در کنار یکی از دیوارهای خانه جمع کردم باورم نمیشد که اینهمه گلدان در خانه داشته باشم. هرکدام در گوشه ای از خانه بودند و با جمع شدن در کنار هم سبزی بیشتری به خانه بخشیده اند.
دیروز با چند اسم و وبلاگ آشنا شدم که مرا برای بیشتر نوشتن و تلاش برای وبلاگ داری با انگیزه تر کرد.
یکی از آن اسم ها یاور مشیرفر(+) بود. وارد سایتش که شدم اولین چیزی که نظرم را جلب کرد «قوانین کاری من» بود که بالای صفحه خودش را به چشم میکشید. نکاتی جالب بیان شده بود که با بیشتر آنهاحس آشنا پنداری در من شکل میگرفت.
اسم بعدی مونا زارع بود. از کجا؟ از پادکست رادیو سیتکام.
و با جستجو متوجه شدم که یک خانم طنزنویس هستند که دوتا کتاب هم تا الان به چاپ رسوندند. من که مدتی هست دنبال اضافه کردن اندکی نمک به بیان و نوشته هام و حتی کلاسهای تدریس فیزیک هستم احساس میکنم آشنایی با چنین افرادی میتونه من رو در این مسیر پختهتر کنه.
این روزها معتقدم هرچیزی را میتوان یاد گرفت. حتی با نمک بودن را!
در پی نظم بخشیدن به خانه با داستان آرمان شهری که در فصل اول رادیو ستکام به تصویر کشیده شده همراه شدم. شخصیت های جالبی که در داستان وجود دارند خیلی من رو جدب کردند و مخصوصا با شخصیت مراد ارتباط بیشتری گرفتم و بیشتر دوستش داشتم. اما به نظرم فصل دوم پادکست بهتر از فصل اولش هست.
چون در یگی از عصرهای دلگیر جمعه که برای فرار از دلزدگی به کست باکس پناه برده بودم، با اپیزودی از سیتکام که اسمش بود «وقتی نیچه دوباره گریست» هم خواب شدم. حس لذت وصف ناشدنی داشت گوش دادن به ماجرایی که آنجا داخل پادکست در جریان بود. دیالوگ ها واقعا ناب و شگفت انگیز بودند و طنز ماجرا بسیار به اندازه به نظر میرسید. پس یا این اوصاف به نوعی من در حال آماده شدن برای شنیدن اپیزودهای جذاب این پادکست در فصل دوم هستم.
پ.ن: راستی دیروز بود که شنیدن مجدد داستان« درمان شوپنهاور» را تمام کرد. اینبار در اسپین آف دوم از پادکست رواق. و اگر بگویم لذت بخش ترین لحظات رو تجربه کردم، اغراق نکرده ام. دوست دارم بعدا بیشتر راجع به این کتاب بنویسم و البته یاد بگیرم. آرزو میکنم کاش فیلمی از روی این کتاب ساخته شود و من بتونم ببینمش.
راستی اگر دوست دارید بدونید سیتکام یعنی چی روی لینک زیر ضربه بزنید: