پاییز وقتی قشنگ هست که همه چیز روبراه باشه و حال دلت خوب باشه وقتی که حال و احوال درونی آدم قشنگ و زیبا هست پاییز صد برابر قشنگتر دیده میشه و وقتی از درون در سیاهی فرو میری پاییز تبدیل میشه به حال گیرترین و غم انگیز ترین فصل سال.
از مدرسه که برگشتیم. من و رزناز تصمیم گرفتیم بیاییم به کافه ی زیبایی که در مسیر خانه هست و برای ناهار خودمون رو مهمان یک پاستای خوشمزه بکنیم. بیرون کمی بارانی هست و ابرها هرچند دقیقه یکبار تصمیم میگیرند که رنگهای شهر رو با جلوه تر و پر رنگ تر کنند. و عطر خاک باران خورده زیبایی این لحظات رو چند برابر میکنه. و همه اینها واقعا لذت بخش هستند. عطر قهوه و غذای گرم فضای کافه را پر کرده است و حس آرامش خانه در حضور یک مادر مهربان را برای من تداعی میکند.
اما یک چیزی که خیلی اذیت کننده هست موسیقی هست که داره ت کافه پخش میشه! چرا باید در کافه موسیقی پخش بشه؟ اصلا نتونستم به دلیل این موضوع پی ببرم.
من اگر یک روزی کافه داشته باشم فقط موسیقی های فاخر دنیا را در آن پخش میکنم. آن هم یا صدای آرام، طوری که اگر کسی میخواهد کتاب بخواند برای او ایجاد مزاحمت نکند.
وجود چنین فضایی در نزدیکی من بسیار ضروری به نظر میرسد اما متأسفانه کسی در شهر من تابحال به فکر کتابخوان ها نبوده است.
مطالعه و کار و نوشتن در فضایی دنج و بی سر و صدا که بتونی یک دم نوش یا قهوه سفارش بدی و تمرکزت فقط روی کار خودت باشه خیلی عالی هست.
خوشبحال کسانی که به چنین چیزی دسترسی دارند و مثل من مجبور نیستند در حین نوشتن یک موسیقی پس زمینه عجیب و نامناسب رو تحمل کنند!
به هر حال پاییز امروز زیباست و من دوستش دارم.