قوانین زندگی من

چند روز پیش که به نوشته‌ای در سایت محمدرضا شعبانعلی برخوردم تحت عنوان قوانین زندگی من، تصمیم گرفتم نگاهی به زندگی خودم بیندازم ببینم خودم چه قوانینی برای زندگی خودم وضع کرده‌ام. در این نوشته که به تدریج پر خواهد شد تعدادی از این قوانین را با شما به اشتراک میگذارم.

  • هرکسی که یکبار دروغ بگوید اعتبارش را پیش من از دست میدهد. این قانون نانوشته در تفکراتم موجود است و گویا سیستم خودکار ذهنم خیلی زود در این مورد عمل میکند و کسانی را که به راحتی دروغ میگویند از ذهن و قلبم پاک میکند. به این صورت که آن آدم را میبینم، شاید باهاش صحبت کنم و در جایی که او دعوت هست نیز حضور یابم. شاید همکاری که با این شخص دارم را ادامه بدهم ولی دیگر مثل سابق نمیبینمش. مثل سابق دیگر برای بودن با او برنامه ریزی نمیکنم و اگر فرصت همکاری جدید پیش آید دیگر مبادرت نمیکنم.

 

  • کسی که بدون صحبت کردن با من در مورد من قضاوت میکند هم کسی هست که از لیست اطرافیانم پاک میشود و شاید حضور فیزیکی داشته باشد اما دیگر اورا به طور معنوی نزدیک خود احساس نمیکنم.

 

  • همیشه به کسی که در پمپ بنزین زحمت میکشد و باک بنزین را پر میکند، انعام کوچکی میدهم.

 

  • سعی میکنم محبت را تا دیر نشده نثار افرادی که دوستشان دارم کنم. از اینکه روزی حسرت محبتهایی که در حق اطرافیانم باید روا میداشتم را نداشته باشم میترسم.

 

  • در تدریس هدفم کمک به یادگیری بیشتر دانش‌آموزانم است نه به رخ کشیدن توانایی‌هایم به آنها.

 

  • سعی میکنم روی حرف خودم پافشاری نکنم و همیشه تا حد ممکن خود را در جای شخص مقابل تصور کنم و از دید او به دنیا نگاه کنم.

 

  • عینک زیبایی بین به چشمم میزنم و سعی میکنم زیبایی های اطرافم را بیشتر ببینم. آن زیبایی ها همیشه موجود هستند و من فقط باید بیشتر به آنها دقت کنم و دقیق تر آنها را ببینم. مثلا چشمان زیبا و پاک دانش آموزانم و لبخندهای زیبایشان یا صورت زیبای رزناز که از دیدنش سیر نمیشوم. یا گلهای خانه مامان که حتی وقتی مریض است نیز به آنها آب میدهد، برگهایشان را نوازش میکند و گرد از آنها پاک میکند. یا زیبایی تصویری که از پدر پشت دار قالی در ذهنم نقش میبندد. و فرشهایی که گلستان گرم و سرخ رنگی را به خانه من آورده است و در هر تار و پودش حرکت دست بابا را نظاره گر هستم. یا مهربانی همکارم در مدرسه که من را به خانه میفرستد تا به مامان که مریض است رسیدگی کنم. ابرهایی هایی که سرصبح تکه تکه یا به هم پیوسته و کشیده در آسمان نقش میبندند و طلوع خورشید رنگ اعجاب انگیزی به آنها میبخشد. یا جاده و وسعت و پهنای منظره ای که جلوی چشمانم نقش میبندند. یا خانه وقتی تمیز است و زحمتی که برای تمیز کردنش متقبل میشوم را به بهترین شکل پاسخ میدهد و آرامش و شادابی را به من هدیه میکند.
به اشتراک بگذارید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پست های مرتبط