دفتر یادداشت آنلاین روز چهارشنبه

امروز چهارشنبه است و الان ساعت شش و هفده دقیقه عصر. هوا کاملا تاریک شده و من بی اندازه خسته هستم. امروز از یک خانمی درخواست کردم بیاد در کارهای خونه کمک کنه. نظم خونه به شدت به هم ریخته بود و من که فردا تا ساعت دو کلاس دارم وقت نمیکردم کاری انجام بدم و چون دیگه از شنبه قرار هست به طور منظم در مدرسه حاضر بشیم پس نیاز داشتم با نظم دادن به اوضاع خونه کمی از اشتغال فکری خودم رو کم کنم.

درسته که خودم بیشتر از اون خانوم کار کردم ولی تقریبا میشه گفت در تایم کارهای خونه صرفه جویی کردم. چون اگر قرار بود خودم اون همه کار رو انجام بدم حتما هنوز کارم تموم نشده بود. یک ویژگی مهم کمک گرفتن برای انجام کارهای خونه برای من این بود که وسط کار اصلا نمیرفتم سراغ گوشی که گوشی رو چک کنم و به طور متمرکز فقط حواسم به کارهایی بود که باید انجام میدادیم. در مدت سه ساعت تقریبا خونه از حالت بی نظمی کامل به نظم عالی رسید و این یعنی ذهن آرومتر، وقت بیشتر و بهره‌وری بیشتر.

گاهی ما بهایی پرداخت میکنیم و به جای آن کالایی باارزش میخریم و من امروز احساس میکنم با کمک گرفتن از یک نفر دیگر توانستم وقت بیشتری که بسیار برایم باارش است بخرم.

امروز روز واقعا شلوغی بود تا اینجا. ولی تقریبا از عهده تمام کارهام براومدم. صبح رزناز را به مدرسه رساندم که امتحان عربی بدهد. در راه باهم ضمایر را مرور کردیم. من احساس میکردم مغزم دارد داغ میکند. چقدر زود همه چیز را فراموش کرده بودم. همین چند سال قبل(اگر بخواهم دقیق‌تر بگویم می‌شود شش سال قبل) من درصد خوبی در درس عربی کنکور تجربی ۹۷ کسب کرده بودم. با اینکه همه از عربی بیزار بودند من از خواندن و دانستن عربی لذت میبردم. اما الان حتی ضمایر را هم به زور به یاد می‌آوردم. چقدر عدم مرور چیزهایی که یاد گرفته‌ایم در به یادآوری آنها اثر بدی میگذارد. کاش گاهی نوشته‌هایم را ورق میزدم و چیزهایی که خوانده بودم را مرور میکردم.

بعد از اینکه با مغز داغ شده رزناز را به مدرسه رساندم اندکی در هوای مطبوع بارانی و سرد پیاده‌روی کردم. به خیریه سر زدم و برای تمیزکاری خانه درخواست کمک کردم. بعد یک نان بربری داغ گرفتم با پنیر تبریز تازه در ماشین صبحانه خوردم تا رزناز بیاید و برگردیم خانه. بعدش باعجله سوالهای امتحان علوم نهم را ویرایش کردم تا به مدیر مدرسه ارسال کنم. هرچقدر سعی کردم تعداد سوالات را کم کنم نشد که نشد. انگار که وسواس طرح سؤال از تمام مباحث کتاب را دارم. همین که کلید ارسال سوالات را زدم ساعت یک ربع به یازده بود و مجبور بودم با سرعت نور خودم را به باشگاه برسانم و لااقل ۴۵ دقیقه ورزش کنم.

با تریدمیل شروع کردم. امروز باانرژی تر بودم و تایم بیشتری روی تریدمیل دویدم. بعدش دوچرخه زدم و بعد هم تمرینهایی که مربی برایم یادداشت کرده بود را انجام دادم.

بعد از سرد کردن با عجله خودم را به مدرسه رساندم. نمیدانم چه مشکلی دارداین چهارشنبه ها که اینقدر ترافیک شدید است و برای همین کمی دیرتر  از موعد به مدرسه رسیدم و با عجله در سر جلسه امتحان حاضر شدم. بچه‌ها امتحان شیمی داشتند و این یعنی ۱۰۰ دقیقه وسط جلسه کاشته شده بودم. بچه‌های حاضر در سالن را دوست دارم. مثل آبنبات های رنگارنگ هستند که هرکدام طعم و مزه‌ی لذت بخش و خاصی دارند. از دیدنیشان سیر نمیشوم. وقتی از من سؤال میپرسند با کله میروم سراغشان. این چه عشقی است که اینگونه در من فوران میکند؟ از خوبی‌ها معلم بودن است لابد.

بعدش هم که ماجرا را میدانید آمدیم خانه و کار و کار و کار….

و الان در خانه‌ای تمیز پشت میزم در کنار کتابها و دفترهایم و کامپیوتر عزیزم نشسته ام و در آرامش اما همراه با خستگی یادداشت روزانه را مینویسم. به راستی که نوشتم مهمترین کاری هست که من دارم و باید برایش کلی وقت بسازم.

همین چند دقیقه پیش رفتم و مطلب مربوط به چالش ورزشی خودم رو آپدیت کردم. از اینجا  میتونید نوشته رو بخونید و اگرهم علاقه‌مند به ورزش بودید ویدیوهایی که تو نوشته قرار دادم رو نگاه کنید. و اگر شما هم چالش ورزشی خودتون رو شروع کردید با من به اشتراک بگذارید تا از هم انگیزه بگیریم.

 

به اشتراک بگذارید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پست های مرتبط