امروز بعد از دو هفته نیمه تعطیل بودن مدرسه به خاطر امتحانات، باز هم از اول صبح رفتیم مدرسه و همه چیز به روال عادی خودش برگشت.
دو بسته ورقهی علوم منتظر من بودند تا من با اهمال کاری تصحیح اونها رو مثل دو بسته ورقه امتحانی که روی میزم هستند، پشت گوش بندازم و از روی هم انباشته شدن کارهای نیمه تمام استرس بگیرم. اما امروز بر وسوسه تدریس غلبه کردم و برای اولین بار سر کلاس اقدام به تدریس ورقه ها کردم.
اتفاقا بچهها هم تمایل چندانی به شروع تدریس در ترم جدید نداشتند و هنوز خستگی دو هفته امتحان پشت سر هم در وجودشون بود.
طبق معمول برگههایی که برای دانش آموزان کوشاتر بود رو سوا کردم و شروع کردم به تصحیح. اینجوری سرعت عملم برای تصحیح بالا میره و همچنین انگیزهی بیشتری هم میگیرم.
وضعیت چندان رضایت بخش نبود و البته دیدن بازخوردی که برخی از بچه ها میدادند هم جالب نبود. احساس ناامیدی کردم وقتی دیدم اصلا از نمره کم خودشون ناراحت نمیشن و با شوخی و خنده نمرشون رو به دوستانشون اعلام میکنند.
شاید این هم نوعی رفتار دفاعی باشه برای جلوگیری از احساس بدی که نمرات در بچهها ایجاد میکنه.
دیدن این بازخوردها از طرف دانشآموزان نهم یک مدرسه دولتی در شهر من که شهری صنعتی و کاملا مذهبی هست من رو یاد جملاتی از کتاب «مسئلهی مدرسه» از کتابهای آقای نعمت الله فاضلی انداخت:
مدرسه در ایران با مرگ روبروست؛ چیزی فراتر از بحران؛ بحرانی که دیگر خاموش نیست و نشانهها و عوارض آن را در هر جا میتوان دید؛ در ناتوانی دیپلمهها، در خواندن، نوشتن و سواد؛ در جمعیت انبوه چند میلیونی بازمانده از تحصیل؛ و در همه چیز.
در همین حین خانم معاون پرورشی تشریف آوردند تو کلاس و بچهها رو به سه روز اعتکاف در مسجد با هزینه دویست هزار تومن دعوت کردند. شور و اشتیاق عجیبی در بچهها ایجاد شد و در حالی که داشتم برگههاشون رو تصحیح میکردم از حرفهاشون متوجه شدم که میخوان برن و اونجا دور هم خوش بگذرونند.
شاید چنین اشتیاقی به خاطر این هست که هیچ امکان دیگری برای اینکه دختران نوجوان شهر من که بتونند باهم باشند، تفریح کنند و خوش بگذرونند وجود نداره. دلیل بی اهمیت بودن نمره علوم برای خیلیها هم میتونه اهمیت بیش از حد به موضوعاتی باشد که ربطی به علم ندارند و حتی مخالف علم هستند.
به هر حال کل سه جلسه کلاس علوم در این مدرسه رو به تصحیح اوراق، مرتب کردن برگهها به ترتیب و یادداشت کردن نمرات در دفتر گذشت و خوشبختانه دیگر کاری برای آینده باقی نموند به جز ثبت نمرات در سامانه.
از فردا باید بعد از مدرسه باشگاه هم بروم. (روند اجرای چالش ورزشی من رو
اینجا بخونید.) باید روی قولی که به خودم دادم پایبند بمونم با ورزش کردن احساس خوب سالم بودن رو به خودم هدیه بدم.
دچار تنبلی شدید نسبت به تالیف کتابم شدم. با اینکه اشتیاق شدیدی دارم به اینکه کتابم رو هرچه زودتر در آغوش بگیرم اما مشکلات و کارهای این چند روز باعث شدند که نتونم به خوبی روی نوشتن مطالب تمرکز کنم.
امروز یک ویدیو حل تمرین برای فیزیک دهم هم آماده کردم. یعنی وقتی اومدم بشینم پشت میز دیدم که حس و حال کار دیگری رو ندارم به جز تولید محتوا برای دانش آموزانم و این شد که دست به ضبط بخش اول این ویدیوی حل تمرین زدم. درست هست که مدتهاست برای اینستاگرام محتوایی تولید نکردم اما سعی کردم محتوای خلاصه و مفیدی حداقل برای دانش آموزانم در آپارات به اشتراک بگذارم. این ویدیو ها برای کلاسهای خودم خیلی مفید هستند و خیلی وقت ها بچه ها رو به کانال ارجاع میدم تا مواردی که بیانشون سر کلاس نیاز به وقت بیشتری دارد رو از ویدیوها مشاهده کنند و سر کلاس مسائل چالشی بیشتری حل کنیم.
ساعت ۱۰:..
به جملهای قابل تامل در کتابی میخوانم رسیدم:
بسیاری از ما توانایی یک صفحه خلاقانه نوشتن را نداریم. چیزی که من به آن “بیسوادی سیاه” میگویم.
”بیسوادی سفید” زمانی است که فرد توانایی خواندن و نوشتن ندارد ولی آرزوی خواندن و نوشتن دارد.