اگر میدانستم که نوشتن چه رابطه تنگاتنگی با شکل گیری هویت یکپارچهی معلم دارد سالها پیش نوشتن را شروع میکردم و بدون هیچ وقفهای هر روز مینوشتم تا نوشتن بخشی از وجودم شود.
در کتاب مسئلهی مدرسه نوشته دکترفاضلی آمده:
معلمی و نویسندگی از نظر ماهیت فعالیتی که انجام میدهند، هردو یک چیزند؛ هر دو شکلی از پردازش نمادها هستند. آن دسته از معلمانی موثرتر و موفقتر هستند که توانایی تفکر نظاممند و خلاقانه داشته باشند؛ و بتوانند به طور نظاممند واژهها را پرورش دهند. معلمی چیزی جز پرورش واژه ها نیست.
معلمی و نویسندگی از یک فرهنگ تغذیه و تامین میشوند، هردو از یک نظام معنایی سرچشمه میگیرند. آن دسته از ارزشها، باورها و نگرشهایی که نوشتن، نویسندگی و انشا را تحکیم و توسعه می بخشد، بر فرهنگ معلمی نیز حاکم است.
نویسندهی آثار غیرداستانی اگر مدرس باشد بهتر مینویسد و هر مدرس دست به قلمی هم بهتر درس میدهد. تدریس برای داستاننویسها هم بسیار مفید است. چه جایی بهتر از کلاس برای همزیستی و گفتوگوی عمیق با انسانها؟ شاید برای همین است که بسیاری از نویسندگان سرشناس تاریخ آموزگار هم بودهاند یا از تجربهی تفننی تدریس استقبال کردهاند.
تدریس اگر روشمند باشد، به مدرس نوعی از بیان شفاف و روشنگر را میآموزد که البته ربطی به خرفهمکردن و تکرارِ دلآزار و پندپرانی ندارد.
برای بهتر نوشتن درس بدهید، برای بهتر درس دادن بنویسید.
و محمدرضا شعبانعلی در یکی از نوشته هایش این چنین مینویسد:
برای بهتر نوشتن، بهتر است به تدریس بپردازید و برای بهترین تدریس، به نویسندگی بپردازید.داوکینز در کتاب جان علم، از اهمیت ادبیات در علم میگوید و اینکه اهل علم، موظفاند ادبیات هم بدانند و این امتیازی ارزشمند و مایهٔ مباهات است که بتوانند به زبان همگان دربارهٔ علم حرف بزنند و نگاه علمی و دستاوردهای علم را ترویج کنند. او کتاب وزین Modern Science Writing (نشر دانشگاه آکسفورد) را هم که منتخبی از متون کلاسیک علمی است، با نوشتهٔ «نقطهٔ آبی کمرنگ» کارل سیگن به پایان میبرد تا باز تأکید کرده باشد که نوشتهای انشا-مانند از یک اخترشناس، به اندازهٔ نوشتههای جدی دانشمندانی مانند فرد هویل، سیدنی برنر، جیجی سیمپسون، رابرت اوپنهایمر، ریچارد فاینمن، یان استوارت، استیون هاوکینگ و اروین شرودینگر جا دارد.