روزی در نیمه‌ی بهمن ما

امروز ماه سرد بهمن به نیمه رسید. وقتی ماه به نیمه میرسد یعنی دیگر چیزی به پایانش نمانده است. نمیدانم قضیه از چه قرار است اما نیمه دوم هر ماه انگار کوتاه تر از نیمه اول آن است.

این روزها بیشتر از هرچیزی نیاز به کسب درآمد پایدار را آرزو میکنم به طوری که احساسات و احوال خوب و بدم تابع افزایش یا کاهش قیمت طلا نباشد. به طوری که وقتی خوابم نیز درآمدی داشته باشم که بتوانم با آن برای رسیدن به اهدافم تلاش کنم.

امروز باز جلسه تراپی داشتم اما امان از جلسات تراپی که در خانه انجام میشود. مگر میشود به راحتی با تراپیست حرف زد؟ تراپی باید در یک اتاق خلوت و در بسته انجام شود که هرچه در درون داری را بیرون بریزی و مطمئن باشی به جز خودت و تراپیستت دیگر کسی حرفها و برون ریزی‌هایت را نمیشنود.

بار دیگر باید سرمای بیرون را به جان بخرم و بروم گوشه‌ی خیابان بایستم و در اتاق درمان به راحتی برون ریزی داشته باشم.

امروز تا اندازه‌ای متوجه شدم که چه نوع طرحواره‌ای روح و روان من را در برگرفته و این حال که به اشاره‌ای دگرگون میشود واقعا چه مرگش هست.

به نظرم کمک گرفتن از یک تراپیست مثل این است که آدم پول بدهد یک دوست صمیمی برای خود دست و پا کند و ساعتی بی هیچ نگرانی شروع کند به حرف زدن و گریه کردن و سبک شدن. بی آنکه دوستت نارحت شود و یا تو را قضاوت کند.

این شغل برای من احتمالا شغل سختی به شمار می‌رفت. چون من با غم و داستان دیگران آنچنان درگیر می‌شوم که گویی خودم در میان آن مشکلات غرق شده‌ام و دست و پا میزنم.

 

بعد از جلسه تراپی اما یک جلسه تراپی بسیار شیرین‌تر و جذاب تر هم داشتم. و آن شرکت در یکی از وبینارهای شاهین کلانتری بود.

شاهین را با تمام وجودم میستایم. پر از ایده و پر از خلاقیت و اثرگذار. نه از آنها که هر روز بیاید از دارایی‌هایش بگوید. بلکه از آنها که به آدم امید زندگی میدهد. با هربار گوش دادن و خواندن شاهین آنچنان سر ذوق می‌آیم که فکر نکنم هیچ جلسه تراپی بتواند این مقدار از ذوق‌زدگی را در من ایجاد کند.

 

به اشتراک بگذارید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پست های مرتبط