برای هدف‌گذاری با چه کسی مشورت کنیم؟

تصمیماتی که اکنون میگیریم تبدیل به سرنوشت آن فردی میشوند که در آینده به آن تبدیل خواهیم شد.

خیلی مهم است که بدانیم در سن ۳۰ یا ۳۵ سالگی هنوز خیلی وقت داریم برای رسیدن به ۸۰ سالگی ولی من ۸۰ ساله دیگر وقت چندانی ندارد و توانایی و زمان من ۳۰ ساله را ندارد. تصمیمات ما سروشت آن فرد است. خیلی خوب است که ما در ۸۰ سالگی وقتی به گذشته نکاه میکنیم از مسیری که طی کرده خرسند باشند. خود ما در ۸۰ سالگی بهترین فرد برای مشاوره دادن بهما است.

در واقع بهترین کسی که میتوانیم با آن مشورت کنیم خود آینده ما است. باید ببینیم او چه انتظاری از ما دارد. باید بررسی کنیم که چه کاری انجام دهیم او راضی‌تر است و در رفاه خواهد بود.

یک سری انتخاب‌ها وجود دارند که تا آخر عمر برای ما تصمیم می‌گیرند. مثلا هنگام ازدواج چنین انتخابی داریم. یا در انتخاب شغل نیز همین گونه است. در ابتدا شغل خود را انتخاب می‌کنیم و در ادامه این شغل ما هست که برای ما تصمیم می‌گیرد.

چنین تصمیماتی پاسخ‌هایی ماندگار برای ما دارند.

اول ما برای انتخاب‌های خود باید تصمیم بگیریم و بعد این انتخابات ما هستند که برای ما تصمیم می‌گیرند.

موضوع بعدی بحث مخالفت دیگران است؛ حتما در سخنرانی‌های انگیزشی شنیده‌اید که می‌گویند وقتی همه مخالف شما هستند آنها را نادیده بگیرید و به مسیر خود ادامه دهید و پیش بروید.

اما این همیشه درست نیست. چطور ممکن است همسر و فرزند شما به هیچ عنوان از انجام کار شما راضی نباشند و شما با انجام دادن کار موفق شوید؟ حتی ممکن است آنها را به زودی از دست بدهید.

نباید در این مسیر لج نکنیم و باید پرس و جوی بیشتری داشته باشیم. البته به این معنی نیست که گوش خودمان را بدهکار کسانی بدانیم که میخواهند ما را ناامید کنند و یا ما را از رسیدن به هدفی که انتخاب کرده ایم منصرف کنند.

داستان:

۳ قورباغه در باتلاقی فرو رفته بودند و با هر دست و پا زدنی بیشتر در باتلاق فرو میرفتند یک مدت دست و پا زدند ولی سرانجام دو تا از آنها ناامید شدند و در باتلاق غرق شدند. اما یکی از آنها دست و پا زد و بیرون آمد. افرادی که آنجا غرق شدن قورباغه ها را نظاره میکردند و با فریادهای خود دو قورباغه دیگر را از تلاش و تقلا ناامید کرده بودند از او  پرسیدند که چطور توانست نجات یابد. متوجه شدند که اصلا قورباغه صدای آنها را نمی شنود. در واقع قورباغه ناشنوا بوده و صدای ناامید کننده افراد را نمی‌شنیده است و این بوده که بدون توجه به حرف دیگران توانسته بود تلاش کند و نجات یابد.

پس نباید گوش ما بدهکار حرفهای ناامید کننده دیگران باشد.

یک داستان دیگر:

الاغی ته چاهی افتاده بود و پایش شکسته بود. افرادی ده تصمیم گرفتند که الاغ را در آنجا دفن کنند چون قادر به بیرون کشیدن او از ته چاه عمیق نبودند. به تدریج که در چاه خاک میریختند متوجه شدند که الاغ بالا آمدو در واقع الاغ هر مقدار خاکی که روی سرش ریخته میشد را زیر پایش جمع میکرد و بالا میآمد. حالا حکایت ما هم بلانسبت میتواند شبیه این الاغ باشد که تمام بدبختی های خود را به عنوان پله ای برای بالا رفتن و ترقی در نظر بگیریم.

اهمیت نوشتن در فکر کردن

تمام بدبختی انسان از اینجا می‌آید که نمیتواند با یک کاغذ و قلم نیم ساعت خلوت کند. مغز ما وقتی شروع میکند به فکر کردن و پردازش کردن و مقایسه کردن خسته میشود.

فکر کردن بدون نوشتن به نتیجه نمیرسد. پس هر موقع دارید فکر می‌کنید حتما با کاغذ و قلم فکر کنید. انگار که دارید با کسی حرف میزنید. با خودتان حرف بزنید و نتیجه این تفکر را بنویسید.

وقتی ما نتیجه فکر کردنهای خود را نمی‌نویسیم و بعد نیاز به آن نتیجه‌گیری داریم مجبور هستیم به همان اندازه قبل فکر کنیم.

درست همانطور که برای مطالعه خلاصه مینویسید و یا صورت‌جلسه‌ی جلسه برگزار شده در اداره را مینویسید، صورت جلسه تفکرات خود را نیز بنویسید.

یکی از کارهای دیگری که میتوانیم انجام دهیم این است که اگر تصمیمی داریم یا هدفی انتخاب کردیم و مردد هستیم که آیا آن کار را انجام دهیم یا نه، خوبی ها وبدی ها این کار را بر روی کاغذ بنویسیم و سپس به آنها امتیاز دهیم و براساس امتیازهای داده شده تصمیم بگیریم.

 

اگر ننویسیم ممکن نیست که بتوانیم به نتیجه مطلوب برسیم. مگر همزمان چند نکته مثبت یا منفی را میتوانیم در ذهن نگه داریم؟

حتما در یک ستون مزایا و دستاوردها را بنویس و در ستون دیگر سختی‌ها و هزینه‌هایی که باید بپردازی را بنویس و با توجه به آنها تصمیم بگیر. ما به هر چیزی میتوانیم برسیم به شرط آنکه تاوانش را بپردازیم.

 

به اشتراک بگذارید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پست های مرتبط