روش اسمارت برای تعیین هدف

روشی برای تعیین هدف وجود دارد به نام روش اسمارت. این کلمه از به هم پیوستن سر واژه‌های انگلیسی ایجاد شده است که هرکدام به ویژگی مهمی از هدف اشاره دارد.

SMART

خیلی خوب است که این ۵ ویژگی را هنگام تعیین اهداف در نظر بگیریم.

هدف باید:

S: خاص باشد.

M:قابل اندازه‌گیری باشد.

A: قابل دستیابی باشد.

R:مناسب و قابل رسیدن باشد و حقیقی باشد.

T: محدودیت زمانی داشته باشد.

البته برای هرکدام از این کلمات انواع مختلفی وجود دارد و با اندکی تحقیق در گوگل میتوانید کلمات دیگری برای هرکدام از این‌ها مشاهده کنید. قرار نیست خود را در چهارچوب‌های اجباری قرار دهیم. اما در کل این ۵ ویژگی هنگام تعیین هدف میتواند برای ما بسیار مفید باشد.

معنی شفاف بودن و واضح بودن این است که باید مصداقش روشن باشد.

مثلا وقتی میگوییم میخواهم تغذیه سالم داشته باشم اصلا واضح و شفاف نیست ولی وقتی میگوییم میخواهم فست فود نخورم یا وزنم را ۵ کیلوگرم پایین بیاورم هدفمان واضح و حتی در مورد آخر قابل اندازه‌گیری هست.

میخواهم پول‌دار شوم دو تا مصداق میتواند داشته باشد

بیشتر هزینه کنم.

بیشتر پس انداز کنم.

با پیش گرفتن هر کدام از این اهداف اقدامات متفاوتی هم باید انجام دهیم. مثلا اگر تصمیم میگیرم لایف استایل لاکچری‌تری را پیش بگیریم باید نگاه کنیم ببینیم کجا متوانیم لباسهای بهتری بخریم یا کجا میتوانیم خانه‌ای بهتری بخریم یا کجا غذا بخوریم.

اما اگر هدف پس انداز بیشتر است باید رفتار متفاوت‌تری داشته باشیم.

نوع دیگر واضح و شفاف کردن هدف این است که اولویت‌ها را مشخص کنیم. مثلا اگر بگویم میخواهم برای تحصیل به خارج از کشور مهاجرت کنم چندان واضح نیست.

وقتی میگوییم میخواهم برای ادامه تحصیل به آمریکا مهاجرت کنم. اینجا دیگر هدف مشخص تر است و یا کسی که میگوید میخواهم برای ادامه تحصیل به کانادا یا اروپا یا آمریکا مهاجرت کنم. برای خود هدف واضح و روشن‌تری تعیین کرده است. در هر کدام از این حالت ها عملکرد و اقدامات و شانسهای پیش روی ما تغییر میکند.

یا وقتی میگوییم میخواهم درآمدم را افزایش دهم باید مشخص کنیم چقدر باید افزایش دهیم؟

یعنی افزایش درآمد به خودی خود واضح و روشن نیست.

باید یک حد و اندازه و مقدار به تصمیم خود اضافه کنیم.

مثلا من میخواهم سال آینده درآمدم را ۵۰ درصد زیاد کنم.

این هدف واضح‌تری هست.

یا در مورد مطالعه، این هدف که میخواهم سال آینده بیشتر مطالعه کنم اصلا هدف واضحی نیست.

ولی اگر بگوییم میخواهم سال بعد ۱۰۰ کتاب مطالعه کنم، واضح تر است اما از این هم میتواند واضح تر باشد. مثلا روزانه ۴۰ صفحه کتاب بخوانم. این دیگر عالی هست و قابل اندازه‌گیری است و بسیار روشن و شفاف است.

هدف باید واقع بینانه و قابل دستیابی باشد.

مثلن وقتی میگوییم میخواهم ۲۰ میلیارد سرمایه کسب کنم اصلن واقع بینانه نیست ولی وقتی میگوییم میخواهم ۲ میلیارد سرمایه کسب کنم بیشتر قابل دستیابی است. زمانی که ما اهداف غیرقابل دستیابی برای خود در نظر میگیریم به احتمال زیاد دچار سرخوردگی شویم.

یا وقتی قرار است در آزمون کنکور شرکت کنید هدف رسیدن به رتبه تک رقمی میتواند غیرقابل دستیابی باشد اما اگر بگویید میخواهم در یکی از ۳ دانشگاه برتر پذیرفته شوم بیشتر واقع بینانه است.

 

البته فراموش نشود که در این مورد باید بیشتر دقت کنیم. هدف ما از طرفی باید مقداری جاه طلبانه نیز باشد. نه اینکه هدفی بسیار ساده در نظر بگیریم که رسیدن به آن ارزش چندانی هم نداشته باشد.
نباید نتوانستن های خود را بچینیم دور هدفی و هدف خود را محدود کنیم.
هدف ما باید با خود ما و شخصیت ما سازگار باشد. مثلن وقتی شخصی اصلن اهل ریسک کردن و هیجان نیست و هدفش را دیدن جاذبه های توریستی جهان در نظر بگیرد نمیتواند از هدف خود لذت ببرد. باید یک چیزی باشد که با وجود ما و شخصیتی که داریم همخوانی کامل داشته باشد.
فرض کنیم یک نفر شخصیت درونگرایی دارد و دوست دارد سرش در کار خودش باشد. حتی وقتی تلفنش زنگ میزند دوست ندارد به آن جواب بدهد ولی هدفش افزایش روابط عمومی باشد هدفی غیر منطبق با شخصیتش در نظر گرفته است.
به عنوان مثالی دیگر فرض کنید شخصی تصمیم گرفته در حوزه کاری خودش مرجع باشد دیگر نمیتواند روابط عمومی بالا داشته باشد و هر روز به اعضای خانواده سر بزند و در مهمانی های مختلف شرکت کند.
در نهایت هدف باید محدودیت زمانی داشته باشد. مثلا میخواهم کسب و کار شخصی خودم را راه بیندازم کافی نیست. باید بگوییم میخواهم کسب و کار خودم را تا پایان سال آینده راه‌اندازی کنم.
میخواهم برنامه نویسی یاد بگیرم هدف خوبی نیست چون محدودیت زمانی ندارد اما وقتی میگوییم میخواهم تا سال آینده برنامه نویس ماهری شوم خیلی بهتر است و اقدامات ما را تعیین میکند.
هدف قرار نیست فقط برای زندگی کاری و تحصیلی باشد. نباید طوری باشد که فقط در یک حوزه هدفگذاری کنیم.
هدف باید برای ابعاد مختلف زندگی تعیین شود. برای زندگی خانوادگی و سلامت و تحصیل و کار و …
هدف ما این است که زندگی متعادل با بیشترین بهره وری را داشته باشیم.
میتوانیم برای سلامت و روابط اجتماعی و مطالعه و یادگیری مهارتهایی که حتی ممکن است تخصصی نباشد یا برای سفر و تفریح خود برنامه ریزی کنیم.
البته نباید روش میکل آنژ را فراموش کنیم. وقتی در برهه ای از زندگی هستیم که قرار است کار مهمی انجام دهیم و ان را جمع کنیم باید به خودمان حق دهیم که سایر ابعاد زندگی تحت تاثیر آن هدف مهم قرار بگیرد. باید روی آن هدف مهم و اولویت اصلی تمرکز کنیم.

داشتن پلن B

خیلی وقت‌ها زندگی آنگونه که ما میخواهیم پیش نمیرود و برا اساس مثال‌هایی که شوپنهاور زده بود ممکن است تاسی که زندگی برای ما می اندازد عدد خوبی نیاورد. پس خیلی مهم است که پلن B داشته باشیم. و یک موضوع مهمی که داشتن پلن دوم را برای ما ضروری میکند این است که شاید بعد از ۵ سال ما همان آدم قبلی نباشیم. ترس‌ها و نیاز‌ها و توانایی‌ها و ناتوانایی‌های جدید داشته باشیم.
شاید یک روزی به خودمان بیاییم و متوجه شویم دیگر آن فرد چهار سال پنج سال قبل نیستیم.
لج نکنید اگر به هدفی نرسیدید باید مسیر خودتان را با پلن B ادامه دهید.
ما با شرایط امروز خود تصمیم میگیریم اما به قدری منطقی هستیم که به وقتش تصمیم گیری‌های خود را بهبود دهیم و یا تغییر دهیم.
برای بهترین حالت تلاش کنید و برای بدترین حالت آمادگی ذهنی داشت باشید.
این باعث میشود هر لحظه آمادگی اش را داشته باشیم که اگر اتفاق بدی برایمان رخ داد دیگر خود را نبازیم.
به اشتراک بگذارید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پست های مرتبط