امروز آخرین روز سال است. به اصرار رزناز قدم در راه سفر گذاشتیم.
این روزها بیشتر از هر نوع تفریح دیگری نیاز به خلوت و خانهنشینی دارم اما نمیشود که احساسات و نیازهای رزناز را نادیده گرفت. اون مهمترین دارایی و مسئولیت من هست و عاشقانه دوستش میدارم.
مسیر تا الان که ساعت دو و ربع است بارانی بوده و مطبوع. امیدوارم همچنان به این دلپذیری باقی بماند.
چیزهای زیادی با خود همراه نکردهام. سعی کردم ذهنم را در گیر کارهای بیشمار خودم نکنم و از سفر لذت ببرم. سال سخت و پرکاری پشت سرگذاشتهام و ذهنم به استراحت نیاز دارد.
سفر طبق معمول با فایلهای صوتی متمم همراه شده است.
و این مسیر را لذتبخشتر میکند.
در حالی که صدای محمدرضا در فضای ذهنم جاریست، چشمم بر کوههایی که با برف زیباتر شدهاند و ابرهایی که به طور کامل آنها را در برگرفتهاند، متمرکز است.
گاهی رنگ سبز شفاف و باران خوردهای در دور دستها دیده میشود و حس تازگی و تولد را در من زنده میکند.
وضعیت جاده تعریفی ندارد مثل خیلی چیزهای دیگر کشورمان که تعریفی ندارد. باید احتیاط کرد. امنیت خود را به حواس جمع امیر سپردهایم مثل همیشه که مراقب ماهست🌱
ادامه سفر:
در ادامه دیگر حواسم به جاده بود. باران شدیدا بر شیشههای ماشین میکوبید و انگار که من در حال رانندگی باشم، تمام حواسم را به جاده معطوف کرده بودم.
دیگر مجالی برای گوش دادن و نوشتن و حتی در دست گرفتن گوشی نبود.
ساکن که شدیم برنامه شام را چیدیم. در مکانی که بساط شادی و موسیقی به سبک ایرانی و با محدودیت های خاص کشور برگزار میشد. حاجی فیروزی میرقصید و مردمی که شادی میکردند. نوروز و شادیهایش را دوست میدارم. البته …
بگذریم، پیج عمومی جای گفتن هر حرف و کلامی نیست. جان کلام و اصل مطلب اگر در دفتر شخصی نوشته شود بهتر است.
فعلن بروم و بخوابم که فردا صبح زود به سال نو خوش آمد بگویم.