شروع کردن یک زندگی تکراری عامل انگیزاننده مناسبی برای این نیست که آدم صبح زود از خواب بیدار شود.
چیزی فراتر از شروع روز و طلوع آفتاب نیاز است تا آدمی دست از خفتگی بردارد و چشمهایش را باز کند و به صبح سلام بگوید.
چیزی که درون آدم را قلقلک بدهد. اشتیاقش در خواب و بیداری در وجود آدم شعله بکشد و خواب را از چشمش برباید.
این اشتیاق را باید طلب کرد، باید در پی تولد این اشتیاق در وجود گامهای اول را برداشت و به سوی علایق قدم گذاشت.
باید رنج مسیر را به دوش کشید، با تمام بی اشتیاقیها زندگی کرد و آنقدر صبوری کرد که در نهایت اینها همه به اشتیاق تبدیل شوند.