بی اختیار ساعت چهار و نیم از خواب پریدم. گرسنه بودم و تشنه کمی از غذای روی اجاق گاز که منتظر بود خانواده کنار هم جمع شوند و نوشجان کنند کشیدم داخل بشقاب کنار دستم و خوردم.
این روزها زندگی به قدری برایمان سخت شده است که حتی تمرکز درست و حسابی برای کتابخواندن هم دشوار شده است.
اینترنت خانه هم قطع شده است و سختی کارها دو چندان شدهاند.
حالم از نگه داشتن گوشی در دستم و نوشتن به هم میخورد.
میخواهم کارهایی انجام دهم اما دست و بالم بسته هست.
خیلی ناله کردم بس است دیگر.
میروم که با صدای فرزین رنجبر، غرق در حافظ شوم.