امروز سر کلاس خصوصی صبحگاهی که برای ۶ نفر از همکاران برگزار کردم راجع به تولید محتوا و اهمیت اون صحبت کردم.
مبنای حرفهایم بر اساس کتاب «کارخانه محتوا» بود که خواندنش برایم لذتبخش است. و تمام آنچه که مطالعه میکنم را در کارهای اساتید برجسته به وضوح مشاهده میکنم.
هرچند مطالعه کتاب را به طور کامل تمام نکردهام اما در میان کارهای انبوه روزانه ورق زدن این کتاب و نوک زدن به صفحاتش باعث ایجاد حس شور و اشتیاق در من میشود.
این روزها احساس میکنم برای نوشتن در این خانه باید با برنامهتر و منسجمتر کار کنم. یعنی باید بر روی موضوع خاصی تمرکز کنم و به طور متمرکز برایش مطالعه کنم و بعد دیدگاه و نگرش خودم را در مورد آن بنویسم.
برای روزهای امتحان برنامههای متنوعی دارم. به نظرم روزهای خالی مابین امتحانات فرصت مناسبی هست برای انجام کارهای مهم و برجسته.
به عنوان مثال رسیدگی به تولید محتوای صوتی برند جدیدم. و ساخت محتوای پادکستهای مناسب برای انتشار در سایت دبیرانیار.
ایدهای خوبی به نظرم رسیدهاند که باید آنها را در جایی یادداشت نمایم و برای عملی کردن آنها اقدام کنم.
گاهی وقتی به شروع کار جدید فکر میکنم، تن و بدنم میلرزد و نمیتوانم به خوبی تمرکز کنم. اما گاهی پر از ایده میشوم و به این ترتیب اشتیاقم برای مقابله با هرنوع چالشی افزایش مییابد.
با وجود اینکه توانستم امروز یکی از اهداف کوچک را تیک بزنم ولی حال خوبی نداشتم. باز از آن روزهایی بود که تغییر میزان هورمونها در بدنم باعث ایجاد احساسات عجیب غریب در من شده بود و باز هیچ کس نتوانست حال من را در این وضعیت درک کند.
در چنین مواقعی هر اشتباه کوچکی از جانب اطرافیان برایم مثل یک فاجعه به نظر میرسد. نیاز به بغل شدن دارم و آنچنان ابر بهاری اشک از چشمانم بی خود و بی جهت جاری میشود.
کاش یک آغوش بدور از هرگونه قضاوت و داوری و جبهه گیری در چنین مواقعی همراهم باشد و اجازه دهد تا به شدت گریه کنم تا تمام اشکهایم تمام شوند و یعد دنیا برایم سفید و شفاف و سبک شود.