هیچ فکرش را هم نمیکردم خرداد تا این حد کسالت بار و بی برنامه پیش برود. وقتی سال شروع شد بسیار با انگیزه و با تمام وجود داشتم برای هدفم تلاش میکردم. که ناگهان رفتار نامناسب یک فرد نامناسب در یک برحهی نامناسب از زمان، حال و احوالم را به هم ریخت.
در چنین مواقعی افسردگی شدیدی تمام ابعاد زندگی من را در بر میگیرد و نمیتوانم قدم از قدم بردارم.
با شرکت در جمعهای مناسب سعی میکنم اثرات سیاه آن روزها را از ذهنم پاک کنم و یا حداقل رقیقتر نمایم. اما تاثیر بسیار کمی نشان میدهد.
از حضور در جلسات تراپی هم سر باز زدم. برایم بی معنی شده بودند. از اول تا آخر میرفتم گریه میکردم و برمیگشتم. نمیدانم کار درستی انجام دادم یا نه ولی وقتی خودم کاری برای خودم انجام میدهم حس بهتری دارم. مثلا روزی میروم و چند دفتر خوشگل برای خودم میخرم. یک روز دیگر خانه را تمیز میکنم و روز دیگر به قصد اسباب کشی که در آینده نامعلوم خواهم داشت وسایل اضافی خانه را جمع میکنم و در کارتنهای بزرگ بسته بندی میکنم و رویشان را با نایلون به طور کامل میپوشانم.
امروز خبر رفتن یکی از دوستانی که به لطف شبکههای مجازی با ایشان آشنا شده بودم و در تالیف کتاب تست فیزیک باهم همکاری داشتیم را شنیدم. کجا؟ نروژ.
در چنین مواقعی حس غریبی به من دست میدهد و عمیقا ناراحت میشوم و نمیدانم چرا حالت لختی و بی تحرکی به سراغم می آید.
از خودم متنفر میشوم. نمیدانم رفتن به آن ور آب دستاورد است یا از سر بیچارگی انجام میشود ولی دوست داشتم من آن کسی بودم که به خاطر علمش و برای تحصیل در بهترین دانشگاههای جهان مهاجرت میکند.
اما برای زندگی کردن و ایجاد احساس خوشایند در خودم، باید فکر دیگری در سر بپرورانم.
این که اینجا من همراه خانوادهام هستم و اگر بروم تنها ماندنشان همیشه برایم عذاب آور خواهد بود.
و هزاران جمله دیگر که هدفی جز تسلی دادن من ندارند.
امروز هیچ کار مفیدی انجام ندادم به جز تصحیح چند ورقه که باعث شدند کمی عصبی شوم.
و باید بروم و با وجود اینکه از کار تصحیح اوراق بدم میآید برگهها را به طور کامل بررسی کنم.
2 پاسخ
سلام. بنظرم کسی نمیتونه حس بدش رو از مهاجرت آدمای نزدیک بهش توجیه کنه.بده.بده همین.چون مهاجرت هرکسی باعث میشه آدم دوباره و دوباره خودش رو ارزیابی بکنه و احتمالا در این ارزیابی ها نمیتونه قسمت های مثبت خودش رو ببینه.باز ی دوراهی دیگ واسه آدم پیش میاد.
سلام رضا ممنون که برام کامنت گذاشتی و نظرت رو گفتی. در چنین مواقعی یهو از جام میپرم و خوشحال به صفحه مانیتور چشم میدوزم تا دقیق بخونم ببینم کسی که کامنت گذاشته چی گفته. البته قبلش یکبار میرم و نوشتم رو میخونم و اینبار که خوندم دیدم چقدر غلط املایی داشتم. ممنون که باعث شدی برم و تصحیحشون کنم. راست میگی مهاجرت واقعا بد هست مخصوصا وقتی که امید داشتی یک نفر رو دیر یا زود از نزدیک ببینی و وقتی میشنوی رفته این امید دیگه به کل نابود میشه. یعنی حتی دیگه اون اندکی احتمال هم به طور کل از بین میره و احساس میکنی که یک بار دیگه تهی شدی از امیدهایی که تو دلت پروروندی.