نوشتن خوب است. در واقع بهترین کاری هست که میتوانیم انجام دهیم و برای خود من تنها کار با ارزشی هست که هر روز با اشتیاق فراوان و با علاقه انجامش میدهم.
درست است که نویسنده نیستم اما نوشتن برای من ابزاری است برای درمان، برای التیام دردها و شکوفا شدن ایدههایم بر روزی کاغذ.
در دفترهای سیمی که پشت صندلیام در ردیف پایین قفسهی کتابها صف کشیدهاند یک زهره وجود دارد که خودم گاهی از دیدن و خواندنش شاخ در میآورم.
آنجا زهرهی واقعی در میان برگهای دفترهای مختلف از زندگی و تفکرات و احساسات واقعیاش نوشته و اینجا در این صفحه و هر نوشتهای که در رسانههای مختلف منتشر میکند، یک زهرهی ایدهآل و بسیار خوب و مثبت به تصویر کشیده شده است.
و این بزرگترین آسیب نوشتن است. نوشتن برای جمعی که آدم احساس میکند میآیند و نوشتههایت را میخوانند و دلت میخواهد در دید آنها تصویری مثبت از خودت ثبت کنی.
این نوع نوشتن من را از خود واقعی و امیال و احساساتم دور میکند.
به نوشتههای صاف و بی غل و غش و واقعی که دیگران نوشتهاند و خواندهام و لذت بردهام که فکر میکنم بیشتر متوجه میشوم؛ چقدر نوشتن از خود واقعی میتواند برای دیگران لذت بخشتر باشد. همانطور که برای من است.
به عبارتی ما مینویسیم که مورد تایید دیگران قرار بگیریم. انواعی از فیلترهای مثبت همچون هدفمند بودن و با برنامه بودن و عاشق بودن و … را بر چهرهی نوشتههایمان نقاب میکنیم، بدون آنکه متوجه باشیم دیگران ما را با نقصهایمان بیشتر دوست میدارند.
وقتی با تمام خودمان، دقیقن آنطور که هستیم خود را ابراز میکنیم و دربارهی زندگی خودمان با صداقت مینویسیم نوشتههای با ارزشتری زاده میشوند که ارزش خوانده شدن را دارند.