یک هفته کاری دیگر به سر آمد. عصرهای چهارشنبه برای من حکم آزادی دارد. احساس رها بودن و آزادی را با تمام وجود لمس میکنم.
بعد از آخرین کلاسم نفسی راحت میکشم و به دنبال بهانهای برای خوشگذرانیهای کوچک هستم.
فرصت خوبی هست برای اینکه پیاده در شهر بگردم و به مغازهها سرک بکشم. امروز هم بعد از کلاس ماشین را در کوچهای خلوت در مرکز شهر پارک کردم و پیاده راه افتادم. هوا عالی بود. خنکی بهار کوهستان را داشت. نه تیز بود و نه خشک. دستانم را در جیب کاپشن بردم و کاپشن را محکم به خودم چسباندم تا گرمایش حسابی من را در آغوش بکشد. در این سرمای تازهواردِ پاییزی نیاز به در آغوش گرفته شدن و به آغوش کشیدن بدجوری غوغا میکند.
همینطور که راه میرفتم به چند روز گذشته فکر کردم. به لحظاتی که توانستم خشم خود را کنترل کنم و منطقی و عاقلانه با شرایط همراه شوم.
این روزها رفتار دانشآموزان گاهی دلیلی میشود برای برافروخته و خشمگین شدن. اما در چنین مواردی خودم را نمیبازم. به تخته پناه میبرم. خودم را مشغول نوشتن بر روی تخته نشان میدهم و فرصتی ایجاد میکنم تا نفسی تازه کنم و چشمم با چشمان فرد خطاکار تلاقی نکند.
نفسی میکشم و سعی میکنم جملهای بر زبان نیاورم که از سر خشم باشد که در اینصورت احساس بازنده بودن عجیبی بر من چیره میشود.
سعی میکنم خطای دانش آموز را به او نسبت ندهم. به خانواده و محیطی که باعث شده رفتاری مخالف آداب نشان دهد فکر میکنم.
به سیستم آموزشی که چیز درست و درمانی در مورد رعایت ادب و احترام به او نیاموخته است فکر میکنم و به جای اینکه ناراحت شوم به این فکر کنم که چطور میتوانم واکنشی نشان دهم که در آن لحظه چیزی از من بیاموزد.
در سه روز گذشته مملو از اشتیاق کتابهای جدیدم بودم. چند جلد کتاب از شاهرخ مسکوب.
جملات کوتاه و توصیفات گیرا و واقعی هستند. میروم در متن کتاب و در آن فضا که مسکوب ترسیم کرده است زندگی میکنم.
در این هفته تعداد زیادی نمره در دفترهای کلاسی ثبت کردهام. نتیجهی یک ماه و اندی تلاش انش آموزان را. و این نمرات تمام نشده، زمان آزمونها بعدی مقرر شده و من منتظر بسته های جدید اوراق امتحانی برای تصحیح هستم.
و البته در این هفته سعی کردم تداوم خود را در نوشتن وبلاگ و انجام مدیتیشن حفظ کنم. هرچند این هفته تا حدودی ناموفق بودهام.
3 پاسخ
سلام
اتفاقا منم همین مشکل را دارم. اینکه بگم نسل جدید خیلی متفاوتن از ما، خودمم اذیت میکنه ولی واقعا ارزشها برای اونا تغییر کرده. باید خیلی صبور بود. چون بعضی مسائل که در نسل ما مهم بوده برای نسل های جدید اصلا ارزشی محسوب نمیشه. نمی دونم نظام آموزشی که انقد در ما استعداد نافرمانی رو سرکوب میکرد چطور در مورد این نسل برعکس شده. شاید بخشی از تغییره. باید انقد به قباحت برسه تا خودش خودشو ترمیم کنه. یعنی نیاز به اصلاحو حس کنه.
پاینده باشید.
سلام زهره جان. ممنون که اینجا میای و هر بار لطف میکنی و پیامی مینویسی. به حقیقت که خواندن پیامهایت مایه دلگرمی است.
من از سال ۸۷ در حال تدریس به رده سنی نوجوان هستم و هیچ وقت به اندازه دو سال اخیر تغییر محسوسی در رفتار و اعمال دانشآموزانم درک نکرده بودم. به راستی که شکاف بزرگی بین من و دانشآموزانم در حال شکل گیری هست. نمیدانم به خاطر بالا رفتن سن من هست یا تغییر بسیار سریع جامعه. امیدوارم که نقطه تمایل به تغییر این وضعیت زیاد قبیحانه نباشه.
سلام.
ممنون از شما بابت محتوای آموزنده و زیبا.
از خوندن وبلاگتون حس خوبی منتقل میشه. خداقوت.
به نظرم جامعه خیلی تغییر کرده.
ان شاالله که به سمت بهبود بریم.