بارها و بارها اسم رمان شبیک شبدو را در سایت شاهین کلانتری دیدهام. اما مثل همیشه، حواسپرتتر از آن بودهام که جدی بگیرمش. چیزهای مهم را، معمولاً، زیادی دستکم میگیرم. دارم دربارهی خودم حرف میزنم؛ همان معلم حواسپرت همیشگی.
چند باری خواستم نسخهی چاپی کتاب را گیر بیاورم و بخوانم، اما هیچوقت آنقدر جدی نبودم که واقعاً پیاش را بگیرم.
تا اینکه بالاخره دل را به دریا زدم. فایل PDF کتاب را روی گوشی باز کردم، درست وسط مبارزهای خستهکننده با یک مریضی سمج. تصمیم گرفتم بخوانمش، بفهمم چرا شاهین کلانتری اینهمه در وبلاگ و کانالش از این اثر درخشان میگوید.
در یکی از گپهای تلگرامی، یکی پیشنهاد داد که نسخهی صوتی کتاب شب یک شب دو را گوش بدهم. گویندهای خوشصدا(فواد خاکنژاد)، با لحنی مستگونه که با فضای مبهم داستان همخوان است، کتاب را خوانده.
همان دقایق اول فهمیدم فایل صوتی سانسورشده و ناقص است؛ به همان دلیل که خود کتاب بعد از انقلاب دیگر اجازهی چاپ پیدا نکرد. اما همین نسخهی ناقص هم دلنشین است، مثل جرعهای قهوهی تلخ که مزهاش میماند.
گوینده میخواند و من روی گوشی، خطبهخط با او پیش میروم. قسمتهایی که در فایل صوتی سانسور شدهاند را از کتاب دقیق و چندباری از روی متن میخوانم. اولش هیچچیز را نمیفهمم. روایتها درهم است، زمانها خطی نیستند، فضا مهآلود است. اما وقتی داستان تمام میشود، انگار تازه از خواب بیدار میشوم. تازه مزهی سطور در ذهنم مینشیند، تازه با فضای کتاب آمیخته میشوم. تازه میفهمم چرا اینهمه آدم عاشق این کتاباند.
با عطش فراوان داستان را یک شب تا ظهر فردایش تمام کردم و در تمام این مدت داشتم اشک میریختم. احساس میکنم این کتاب آمده است تا در زندگی من بماند. آمده است تا بارها بخوانمش و از نثر و ادبیات و فضای عجیب آن لذت ببرم. میدانم که بارها و بارها کتاب را خواهم خواند.
خیلی دوست دارم که بتوانم نسخه اصلی این کتاب را هم داشته باشم. اما فعلا به همین نسخههای دیجیتال و صوتی هم راضی هستم. چاپ افستش را هم سفارش دادم تا بار دیگر با در دست گرفتن کتاب در میان کلمات و عبارتهای بی بدیل بهمن فرسی خودم را غرق کنم.
با بهمن فرسی آشنا نبودم. چند وقت پیش دو نمایشنامه از او خریدم و کتابی از یادداشتهای روزانهاش با نام منات به دنبال. با همانها هم کلی واژه به واژگانم اضافه شده بود. و گاهی به تناوب به آنها سر میزنم. اما این رمان یک اتفاق جدید در زندگی من محسوب میشود.
یک همراه ناب و خاص برای دقایق کتابخوانیام. برای نوشتن از عبارتهای نابش بسیار مشتاق هستم و آنها را اینجا نیز به اشتراک خواهم گذاشت.
چند نکته جالب در مورد کتاب:
در بخشی از داستان زاوش در مورد خانهاش توضیح میدهد. اتاق خوابی به شکل مثلث که وتر آن سرتاسر پنجره است و این اتاق چسبیده است به اتاقی مستطیل شکل. نکته جالب این است که در پشت جلد کتاب آنجا که نام انتشارت نوشته شده است، یک مستطیل و یک مثلث در کنار هم رسم شدهاست.
بر روی جلد هم تصویری از یک زن ساده و بدون آرایش ثبت شدهاست که شاید همان تصویری باشد که بیبی برای زاوش فرستاده باشد.
خیلی دوست دارم بدانم در واقعیت این تصویر چه کسی است؟ چرا نگاهش اینقدر پر از معنی و پر درد است.
چهرهی ساده و بدون آرایش این زن جملات زاوش را به یاد میآورد.
آنجا که در نکوهش آرایش صحبت میکند و چهرهی زدوده شده از رنگهای صنعتی بیبی را میستاید.
نکته جالب دیگری که نظرم را جلب کرد. اسم پسر بیبی بود. پسری به نام هوم. که اگر داستان را تا آخر بخوانید، با نکتهی شگفتی مواجه خواهید شد که نمیخواهم آن را اینجا لو بدهم.
جستجو کردم و به نکات خوبی در مورد هوم برخوردم.
هوم مینوی به عنوان فرزند اورمزد و موبدی آسمانی شناختهمیشود که برای ایزدان قربانی میکند.هوم بااین کار از روح حیوان قربانی شده حراست میکند گفته شده که در هر قربانی زمینی هوم نیز حضور دارد تا از شخصیت قربانی آگاه شده و او را مناسب قربانی تشخیص دهد در غیر این صورت جانور قربانی شده در روز داوری از قربانی کننده شکایت خواهد کرد.
هوم در شاهنامه به صورت پیرمردی عابد به تصویر کشیده شده که در دستگیری افراسیاب پادشاه توران نقش مهمی را ایفا کردهاست.