و البته نخوابیدن خیانت به روز.
این را چند روز پیش در وبینار نویسندگی شنیدم. جملهی اول را استاد گفت و دومی را یکی از هموبیناریها.
راستش را بخواهید حالا که دارم اینها را مینویسم، در حال خیانت به اولین روز هفته میباشم.
شب آرام است. کنار پنجره نشستهام و نسیم خنک و مطبوعی میوزد و پردهی زرد پنجره را به نرمی تکان میدهد. صدای سگهای ولگرد کوچه گاه گداری به گوش میرسد. ترس جنگ چند روز گذشته فرو نشستهاست و انگار همه به زندگی عادی خود برگشتهاند.
البته فکر نکنم برگشت به زندگی عادی، دیگر برای ما و البته برای بعضیها بیشتر از دیگران، میسر باشد. چون همین چند ساعت پیش بود که تصویر ویرانهی خانهی پیمان اکبرنیا (مدیر کانال تیلهی آبی و مدرس نجوم) را دیدم و به این موضوع فکر کردم که روبرو شدن با ویرانهی خانهای که سالها برای ساختنش تلاش کردهای، چه حس عجیب و تلخی میتواند داشتهباشد.
شب آرام است. نسیم خنک میآید و چه حس رهایی خوبی به من میبخشد. نمیخواهم در حق این شب زیبا خیانتی روا دارم.
صبح را از دست خواهم داد. میدانم. اما نوشیدن آرامش مست کنندهی این شب وسوسهام میکند تا جام بیشتری برگیرم و تا مدهوشی و بیخبری پیش روم.
این چند روز که مغزم پر از علامت سوالهای بیشمار برای اتفاقاتی بود که رخ داد، حال و حوصلهام برای روزانه نویسی را از دست داده بودم.
اما خواندن کتاب روزها در راه من را خجلت زده میکند از عدم تواناییام برای ثبت رویدادهای روزانه.
و البته ترس. این ترس عظیم و تاریک که آدم را در بر میگیرد و او را برای نوشتن ضعیفتر و ناتوانتر میسازد.
میخواهم از امروز، هر آن که مستی این شب از سرم پرید، قدمی بسیار کوچک برای آغاز کتابی جدید بردارم.
کتابی که مدتهاست رویای نوشتنش را در سر میپرورانم و شاید حالا بعد از پشت سر گذاشتن چندین روز تاریک و پر از ترس، شجاعت به تحقق رساندنش را یافتهباشم.
شاید تمرینهای گذشته دارند اثر خود را نشان میدهند. شاید شنیدن این بیت از حافظ که میگوید:
در خلاف آمد عادت بطلب کام که من
کسب جمعیت از آن زلف پریشان کردم
و تعمق در آن بوده که باعث شده در میان آشفتگی و پریشانحالی، ترس و ابهام و مه سنگین روزهای آینده، شعلهی کم فروغ این تصمیم در ذهنم جان بگیرد.
چند دقیقهای بیشتر به ساعت ۳ باقی نمانده است. نسیم خنکی را که از پنجره میآید و برگهای سبز گلدان تازه و کوچک روی میزم را میرقصاند، به سینه میکشم و به سکوت و آرامش داخل کوچه نگاه میکنم. دیگر سگهای ولگرد کوچه هم آرام گرفتهاند. اما صدایی واقواق سگی از فاصلهای بسیار دور به گوش میرشد.