خیلی وقت هست که اینجا ننوشتهام. افسردگی بعد از جنگ، مشکلات شخصی، مرگ طوطی قشنگ و نازم لونا، تابستون زشت و نازیبای ۴۰۴ و شروع مدارس دست به دست هم دادند که من از کارهای مهم زندگیام دورتر شوم.
اشتیاقم را به خیلی از کارها از دست بدهم و ناخواسته دست از خیلی کارهای مهم بکشم.
ولی هر روز ذهن و روحم درگیر وبلاگ است. همیشه گوشهای از ذهنم آزرده است به خاطر دوری از این فضا و نوشتن مستمر در وبلاگ.
همینطور که داشتم کارهای مربوط به مدرسه رو روی سرفیس انجام میدادم، سری به اینجا زدم. و بی اختیار دستم رفت روی گزینهی افزودن نوشته و حالا دارم مینویسم. در عصر یک جمعهی پاییزی که تقریبا کارهای خونه رو به خوبی انجام دادم و ذهنم به تدریج داره برای شروع هفتهی کاری آماده میشه.
نمیدونم باز هم قدرت این رو پیدا خواهم کرد که به طور مستمر اینجا به نوشتن ادامه بدم یا نه.
اما به شدت نیاز دارم به پایبند بودن به این استمرار. چون نوشتن در وبلاگ باعث میشه برای داشتن حرف بیشتر و بهانهی بیشتر برای نوشتن، بیشتر جستجو کنم، عمیقتر بخونم و دقیقتر به اتفاقات روزمرهی زندگیام توجه داشته باشم.



