الآن که ساعت ۱۸ روز دوشنبه هست و تازه شروع کردم به نوشتن سعی میکنم از اتفاقاتی که در طول روز افتاده استفاده کنم برای نوشتن و از آنجا که تقریباً تا این ساعت ۹۰ درصد زمانم از لحظه بیدار شدن تا الآن رو سر کلاس بودم حتماً نوشته نیز مربوط به اتفاقات کلاس یا چیزهایی خواهد بود که سر کلاس به ذهنم خطور کردهاند.
با وجود اینکه تصمیم داشتم امسال کلاس خصوصی تکنفره نداشته باشم (چون از لحاظ وقت و هزینه به نفع من نیست) دوتا کلاس خصوصی دارم با دو تا دختر نازنین!
چرا؟
چون من هنوز در آستانه چهلسالگی قدرت نه گفتن پیدا نکردهام و هنوز نمیتوانم به صراحت نه بگویم.
به هر حال در هردو کلاس امروز متوجه شدم که خیلی سعی میکنم دانش آموزانم را تشویق کنم که مسئولیت حل سؤال را از ابتدا تا انتها خودشان بر دوش بکشند و من فقط نظاره گر مسیری باشم که خود آنها طی میکنند. شاید اگر قبلتر خودم با چنین صحنهای مواجه میشدم فکر میکردم عجب معلم مفت خوری! همینجوری راحت نشسته و نگاه میکنه و یک کلام هم صحبت نمیکنه! اما الآن چنین دیدگاهی ندارم به این قضیه.
موضوع بر میگردد به سالها پیش، به آن موقع که در کلاسهای آموزش رانندگی شرکت کرده بودم و قصد داشتم گواهینامه رانندگی دریافت کنم. مربی من خانم بسیار عزیز و خوش صحبتی بودند که از قضا آشنا هم بودند و همیشه در حین آموزش کلی حرف داشتیم برای گفتگو! در طول مسیر به آرامی تذکرات لازم را میدادند و من فکر میکردم که همه آنها را تمام و کمال اجرا میکنم. برای بار اول در آزمون رد شدم! با یک پارک دوبل بسیار افتضاح!
مجبور بودم چند جلسه جبرانی بگذرانم تا دوباره در آزمون عملی شرکت کنم اما برای بار دوم هم رد شدم! به خاطر دستپاچگی! اصلاً کنار افسر که مینشستم انگار نه انگار که من رانندگی بلد بودم! بسیار ناشیانه عمل میکردم و افسر در همان نگاه اول متوجه میشد که من شایسته گرفتن گواهی نامه نیستم! در حالی که خانم مربی بارها به من اطمینان کامل داده بود که بسیار عالی هستم و اصول را خوب یاد گرفته ام!
این بار کلاس جبرانی را با مربی دیگری رزرو کردم.
سه جلسه تا روز آزمون مجدد! این بار مربی کار عجیبی کرد! من را برد در یک جاده صاف و خلوت و گفت تا حد توان گاز بده. من تا به اون روز با سرعتی بیشتر از ۶۰ کیلومتر بر ساعت رانندگی نکرده بودم و خیلی میترسیدم کمکم و با اصرار مربی بیشتر گاز دادم و و در نهایت با کلی ترس و لرز به سرعت ۱۰۰ کیلومتر بر ساعت هم رسیدم.
آموزش بعدی پارک دوبل بود. اصولی که مربی قبل گفته بودند را به جا آوردم و درنهایت با هم پارک بسیار افتضاحی از خودم به جا گذاشتم.
مربی یکبار دیگر اصول را مرور کرد و اینبار از اتومبیل پیاده شد و کنار خیابان ایستاد و گفت این ریش و این قیچی! خودت باید از اول تا آخر تمام مراحل را اجرا کنی!
چند بار تلاش کردم و در نهایت شناختم نسبت به ماشین و ابعادش و تغییر مکانش با هر بار حرکت تکمیلتر شد و بعد هم یک پارک کامل و بی نقص رو اجرا کردم!
و در آزمون بعدی هم تونستم نظر افسر رو جلب کنم و نمره قبولی بگیرم.
این موفقیت رو مدیون مربی بودم که همه چیز رو به خودم سپرد تا بفهمم که همه مسئولیت کار با خودم هست و هر طور شده باید ماجرا را به پایان برسانم. خودش را از صحنه دور کرد تا حواس من کاملاً به مراحل و اتفاقات ناشی از تصمیماتم باشد و از اشتباهات خودم یاد بگیرم و آنها را تصحیح کنم.
در حال حاضر من هم سعی میکنم این روند را سر کلاسهایم ادامه دهم. به خودم قبولاندهام که وظیفه اصلی من سر کلاس فقط اراِئه محتوای درسی نیست، بلکه باید به دانش آموزانم کمک کنم تا اعتماد به نفس کافی را برای مواقعی که دیگر در کنارشان نخواهم بود کسب کنند.
وقتی که قرار هست خودم موضوعی را یاد بگیرم نیز سعی میکنم مسئولانه تر به موضوع نگاه کنم و تکالیف را کاملاً با اتکا بر تواناییهای خودم و با توجه به آموختههایم انجام دهم.
پ.ن: موضوع یادگیری یکی از موضوعات مورد علاقه من هست و دوست دارم راجع به آن بیشتر بخوانم و بنویسم.