میرم سراغ اجاق گاز، یک ماهیتابه در دار روی گاز هست. بی اختیار در ظرف رو باز میکنم. باقی مانده غذای نهار هست. مقداری پلو و خورش که کنارش ریخته شده.
و عطرش تا اون اعماق مغزم راه پیدا میکنه و من پرت میشم به سالهایی که یک دختر نوجوان بودم.
در اپیزود اخیر پادکست رختکن بازنده ها کارشناس باخت علمی یعنی سیاوش صفاریان پور از یافته های جدیدی خبر میداد که بیان میکنه، حتی وقتی آلزایمر میگیریم عطر و بوی اشیا و افراد، آخرین چیزی هست که فراموش میکنیم. و من خیلی به این یافته علمی باور دارم. بعضی بوها هستند که وقتی میشنومشون کلی ویدیو پس ذهنم به نمایش در میاد. انگار که اون بو دکمه روشن کردن صفحه نمایشی هستند که روی دیوار مغزم نصب شده و قابلیت نمایش خاطرات ریز و درشت گذشته رو داره.
همینطور که مولکول های عطر برنج و خورشت داشت توی سلول های مغزم تونل زنی میکرد و تا عمق ذهنم نفوذ میکرد تصاویری از گذشته به طور واضح تری از مقابل چشمم رد میشدند.
تصویر اون روزهایی که بعد از شیفت بعد از ظهر مدرسه، همون موقع که وسط پاییز تو تاریک روشن هوا از مدرسه بر میگشتیم و امیدمون ظرف غذای بالای بخاری بود.
اولین چیزی که موقع رسیدن به خونه چک میکردیم بودن یا نبودن اون ظرف روی بخاری بود. و چه خوشبخت بودیم(من و خواهرم) وقتی غذای مورد علاقمون داخل ظرف در حال ته دیگ بستن بود.
با عجله و با سرعت نور لباسهای مدرسه رو میکندیم و با دست و صورت شسته مینشستیم پای باقی مانده غذایی که مامان از نهار برامون کنار گذاشته بود.
سری عصرگاهی برنامه های کودک و نوجوان صدا سیما هم در همین زمانها شروع میشد و ما با علاقه وصف ناشدنی مینشستیم پای فیلمهایی مثل الیور توئیست یا کارتون مهاجران و خانواده دکتر ارنست و یا بچه های کوه آلپ و … و با وجود غمی که این برنامه های تلوزیونی تو دل ما میکاشتند، از تنها سرگرمی های موجود لذت کامل را میبردیم. بعدش نوبت نوشتن درس و مشق فرا میرسید و من که همیشه سلطان ناقص نوشتن تکالیف بودم، سوالات ریاضی را یکی در میان در دفترم جواب میدادم که سریعتر بتونم مرحله انجام تکالیف را پشت سر بگذارم.
کلی تصویر ریز و درشت دیگه توسط استشمام عطر غذای مادر بر روی اجاق گاز تو ذهنم روشن شده و میخوام با آرامش بشینم یک جایی و آلبوم خاطرات این عطر رو ورق بزنم.
پ.ن: داشتم اسم کارتونهایی که گفتم رو گوگل میکردم که به این ویدیو رسیدم و با گوش دادن به موسیقی تیتراژ این ویدیو بازهم با عمق بیشتری به قفسه خاطرات ذهنم دسترسی پیدا کردم. شاید اگر شما هم در دوره ای که گوشه ای از خاطراتش مروز شد، کودک یا نوجوان بودید؛ با موسیقی ابتدای این کارتون عجین هستید.