شهریورنامه روز هجدهم-تئوری انتخاب

این روزها که تقریبا کمتر از هفته های قبل بیرون میروم و بیشتر وقتم را در خانه سپری میکنم، خودم را در حال غرق شدن در میان کتاب ها و پادکست هایی میبینم که در ایام برگزاری کلاسها وقت کمی (یا هیچ وقتی) برای آنها میتوانستم در نظر بگیرم.

در این فرصت محدود نزدیک به پاییز از این غرق شدگی لذت میبرم. و در میان کارهای آخر تابستان که بخش عمده اش مربوط به تمیز کاری و مرتب‌سازی خانه سپری میشود از بودن در گروه درمانی کتاب صوتی که نویسنده اش اروین.د.یالوم است  و یا ورق زدن کتاب فیزیکی که به تازگی گرفته ام و یا خواندن چند صفحه از کتابی که راجع به سفرهای فضایی و مشکلات فضانوردان هست و یا خرید چهارجلد کتاب جدید غافل نمیشوم.

کتاب اول که به زودی مطالعه اش را شروع خواهم کرد کتاب «تئوری انتخاب» اثر ویلیام گلسر هست.

توسط خیلی ها این کتاب توصیه شده و مدت ها بود میخواستم کتاب را تهیه کنم. دیروز که برای خرید کتاب درمان شوپنهاور به کتابفروشی مراجعه کردم، با وجود آنکه کتاب مطلوبم را پیدا نکردم اما موقع گشتن بین قفسه ها تونستم چند تا از کتابهایی که قبلا اسمشون رو در توصیه هایی از افراد تاثیرگذار شنیده بودم، پیدا کنم.

همیشه خرید کتاب روحم رو زنده میکنه و در خرید کتاب دست و دلبازی زیادی از خودم بروز میدهم.(کاش در خواندن منظم کتابها هم دست و دلباز بودم.)

شب وقتی به خانه رسیدم دوباره دست به کار شدم و اسم کتاب تئوری انتخاب را در اینترنت جستجو کردم.

این شناخت و آشنایی با کتاب و خواندن نظرات دیگران باعث میشود هنگام مطالعه دقیق تر باشم و جذبم از مطالب کتاب بالا میرود.

در حین جستجو به ویدیوی جالبی از مترجم اصلی کتاب یعنی دکتر علی صاحبی رسیدم. که همین پایین میتونید این ویدیو رو ببینید.

و بعد هم متوجه شدم ویلیام گلسر آزمونی دارد به نام پرسشنامه نیازهای اساسی ویلیام گلسر (Basic Needs Questionnaire (BNQ))

که در آن آزمون هم شرکت کردم و متوجه شدم من بیش از هر چیز دیگری به آزادی و قدرت نیازمند هستم.

و تمام این جستجوها تقریبا من رو برای مطالعه کتاب آماده کرد.

و البته بعد از تمام شدن کتاب درمان شوپنهاور به مطالعه کتابهای جدید اقدام خواهم کرد.

به همین دلیل امروز با شدت بیشتری خودم را درگیر فایل صوتی این کتاب کردم و چون میخواستم تمرکز بیشتری در شنیدن داشته باشم همراه با اتو کردن لباسهایی که روی مبل جمع شده بودند شروع کردم.

شبیه نوعی جلسه روان درمانی بود. یعنی انگار که من هم در جلسه گروه درمانی مورد بحث در کتاب شرکت کرده بودم و در بحث ها شرکت میکردم.

با جولیوس همدردی میکردم و اینکه چطور لحظات حساس گروه را مدیریت میکرد باعث میشد در قلبم او را تحسین کنم.

زیبایی کاترین را تصور میکردم و  خونسردی و رفتار عالمانه ی فیلیپ را با حساسیت زیادی نظاره میکردم.

گاهی من هم در بین صحبتها نظر میدادم و اعترافات رازگونه خود را در گروه مطرح میکردم.

فعلا نمیدونم در آینده قرار هست در این گروه چه اتفاقی رخ دهد اما فکر کردن به چنین گروه درمانی کمی آرامم میکند.  خودمم را در حال نظاره مشکلات خودم در این گروه تصور میکنم. و وقتی دیگران نظری در مورد مشکلات یکدیگر ارئه میکنند انگار که نظری برای بهبود حال من ارائه کرده اند.

 

 

 

به اشتراک بگذارید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پست های مرتبط