چرا اینقدر خسته هستم که توان نوشتن ندارم؟
این جمله را دیشب نوشتم و خوابم برد. هدفم از نوشتن آن فقط درج نوشته ای در تاریخ نوزدهم شهریور در وبلاگ بود. برای چه؟
برای اینکه بعدا که نوشته هایم را دیدم عدم پیوستگی آزارم ندهد!
هرچند به طور واقعی من دچار عدم پیوستگی در نوشتن شده بودم. اما در ظاهر میخواستم این مطلب را پنهان کنم و حتی به خودم هم دروغ بگویم.
به هر حال در نوزدهم شهریور من متن قابل قبولی اینجا ننوشتم و اینهایی که میخوانید هم در ۲۰ شهریور نوشته میشوند.
امروز در اینستاگردی صبح زود (چیزی که باید به زودی از شر آن خلاص شوم) ویدیویی از معلمی چینی دیدم. معلمی که توسط دوربین های مدار بسته شکار شده بود.
بی حال و بی انرژی در حال قدم زدن به کلاسش بود ولی وقتی به در کلاس رسید، ایستاد و قامتش را صاف کرد و بعد خنده ی بزرگی بر چهره اش کشید و با قیافه ای بشاش وارد کلاس شد.
حس کردم دقیقا خود من است. من هم بارها با حس بیزاری و کمبود انرژی به سمت کلاسها روانه شده ام اما وقتی که وارد کلاس شدم همه آن حس ها را بیرون در کلاس جا گذاشتم.
و سعی کردم آنقدر پرانرژی باشم که بچه ها فکر کنند من تواناترین معلم جهانم. اصلا دوست ندارم حسهای بد و کم انرژی بودن خود را به دانش آموزانم منتقل کنم. و با این حساب درس فیزیک را که به خودی خود برایشان سخت و پر از چالش است به کام آنها تلخ کنم.
همین بودن در مقابل عده ای که منتظر دریافت رفتاری پر از انرژی و قدرتمند از من هستند باعث شده گاهی حتی درد جسمانی خودم را فراموش کنم. دردی که اگر در خانه به سراغم می آمد حتما زمین گیرم میکرد و باعث میشد از هر کاری دست بکشم.
نمیگویم عاشق کارم هستم. دوستش دارم ولی دیگر زیاد عاشقش نیستم ولی احساس مسولیت در قبال زندگی و تفکر آینده دانش آموزانم من را وادار به این حالت میکند.
معتقدم یک رفتار یا حرف کوچک ناامید کننده من ممکن هست بر روند زندگی چندین انسان اثر بگذارد و دوست دارم اگر قرار است اثری بر آنها داشته باشم مثبت باشد و سازنده.
گاهی فکر میکنم اینهمه مطالعه و تلاش برای یادگیری هم به خاطر همین است که اثری مثبت روی زندگی دانش آموزانم داشته باشم.
و البته نباید فراموش کنم که خیلی وقت ها همین تظاهر به سرحال بودن در مواقعی که واقعا سرحال نبوده ام توانسته حال عمومی من را بهتر کند.
دارم فکر میکنم چه تصویری برای این نوشته بگذارم؟ بهتر هست بروم سراغ گوشی و تصویری از خودم را آپلود کنم.(صدای فکرهای داخل مغز من)پس فعلا بدرود