شهریورنامه روز بیستم-در میان نوشته های دیگران

در شبکه های اجتماعی فعالیت چندانی ندارم اما از آنها بیشتر برای خواندن نوشته های با ارزش یک عده و آشنا شدن با نظرات جالب و خارج از چهارچوب های عادی آنها استفاده میکنم.

یکی از افرادی که به طرز جالبی (به نظر من شاید) در توییتر مینویسند آقای علیرضا نخجوانی(+) هستند و الان میخوام چند تا از این توییت ها رو اینجا هم جمع کنم. این مجموعه برای خودم هست و گاهی که به سراغش خواهم اومد حتما تکمیلش خواهم کرد و بی شک از خوندن دوباره آنها به طور مجموعه در اینجا لذت خواهم برد. شاید این کار را در آینده برای افراد دیگری که متن کوتاهی را، که مورد پسند من هست، در شبکه های مجازی نشر میکنند انجام دهم.

 

 

همه زندگیمون به گنجاندن حجم عظیم خواستن در ظرف تنگ توانستن گذشت.

 

آره میدونم، یه روزی تموم میشه؛ ولی درسته که این تنها دلخوشیمون باشه؟

 

نمیتونم تصمیم بگیرم از آدم دروغ گو بیشتر بدم میاد یا آدم بداخلاق؛

ولی ترجیح میدم نزدیک هیچ کدام نباشم.

 

راستش به نتیجه رسیدم که مود و حال و هوای آدمها چندان اصالتی ندارد؛

وقتی با نیم ساعت دویدن، چندتا شکلات و دوش آب سرد، ازاین رو به اون روو میشه.

به قول آقامون:”سعدیا،آتش سودای تو را آبی بس؛ بادِ بی فایده مفروش که مشتی خاکی!”

 

زمان رو نمیشه به عقب برگردوند؛ ولی حالا مگه از خاصیت جلو رفتنش درست استفاده میکنید؟

 

بابت بیان مطلب،

تصمیم یا سوالی که

ضروری و مهم نیست

و میشه با پیام انجامش داد،

تماس نگیر احمق؛ به خصوص اگر صمیمی نیستیم.

 

در پاسخ به این که “چرا اینقدر اعتماد به نفس داری؟”

باید بگم که: من باور به خویشتن را-به ناچار- در تقابل با اعتماد به غیر برگزیدم و انتخاب اولم نبوده؛

همونطور که در جواب خودخواه، میپرسم: پس چی؟ تو رو بخوام؟

 

 

“خواستن”، از “به دست آوردن”، مهمتر و اصیل تر و بعضاً ارزشمندتره.

شاید برای همین هست که ما بی توجه به داشته ها، اسیر تمنای نداشته ها هستیم.

آمالی هست که تنها با آرزو کردنشون، ما انسان متفاوتی میشیم؛

حتی اگر هیچ وقت بهشون نرسیم. به قول سعدی: همتی کان به تو مصروف بود قاصر نیست!”

 

آدمهایی بهم میگن خودخواه که حتی خودشون هم رغبت نمیکنند خودشون رو بخوان!

 

وقتی یه کسی دوستت داره، بهت علاقه و وابستگی داره،

حتی اگر پشت دوربین باشه، کیفیت  عکسی که ازت میگیره

با عکس های دیگه متفاوت هست. توش روح هست،

پویایی هست، معنی هست و اون عکس ارزش متفاوتی پیدا میکنه.

مثلا پلیس من رو دوست دار، عکس میگره دونه ای دویست تومن!

 

آخرش هم نفهمیدیم ما سخت‌ترین شبهای عمرمون رو تنهایی گدروندیم،

یا که تنهایی خودش باعث سخت‌ترین شب ها شد،اما به هر حال گذروندیم…

 

من فکر میکردم اگر کسی رو نداشته باشی که باهاش موفقیتت رو جشن بگیری،موفق نیستی!

الان فهمیدم که مسیر موفقیت، از پذیرش نداشتن کسی برای جشن گرفتن میگذره!

 

 

به اشتراک بگذارید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پست های مرتبط