به سمت وا دادن

این به سمت وا دادن را توی ماشین وقتی داشتم میرفتم سر کلاسم تو ملکان نوشتم. یک لحظه به این فکر کردم که نکنه امروز هم وقت نکنم که بنویسم! و یهو فاصله بین حلقه های زنجیر نوشته ها خیلی زیاد بشه!

سریع گوشی رو از کوله پشتی درآوردم و یک نوشته ایجاد کردم و اسمش شد این! که تلنگری بشه برای خودم که لااقل تنها در این مورد استمرار بیشتری از خودم به خرج بدم.

درست هست که عده بسیار کمی میان اینجا تا نوشته های من رو بخونند، اما در قبال قولی که به خودم دادم احساس مسولیت شدیدی میکنم و هر طور شده سعیم رو میکنم چراغ این خونه هر روز روشن بمونه!

اون ده مهر هم که تو نوشته ها نیست نمیدونم چرا اینقدر سریع و با خستگی سپری شده که حتی فرصت نکردم تابلوی نوشته رو اینجا بکوبم که بعدا برای نوشتنش وقت بذارم!

راستی اگر نگران این بودید که آیا در حین رانندگی داشتم وبلاگ رو به روز میکردم باید بگم که به هیچ عنوان نگران نباشید چون با راننده به سمت مقصد سفر میکردم.

راننده ای بسیار منظم و دقیق با سن بالا که هر یکشنبه و سه شنبه من رو دقیقا سر ساعت به کلاسم میرسونه.

اون نیم ساعتی که تو راه هستم سعی میکنم از مناظر جاده لذت ببرم و امروز هم آسمون و ابرها به شدت زیبا بودند و مسیری که پرتوهای نور از بین ابرها باز کرده بودند شبیه ظهور پیامبری جدید بودند!

نمیتونم توی ماشین مطالعه کنم چون واقعا حالت تهوع و سرگیجه میگیرم و این نفذت انگیز هست.

گاهی هم اونقدر توی افکارم غرق میشم که نمیدونم کی اون نیم ساعت سپری میشه. مخصوصا شب موقع برگشت بیشتر این حس غرق شدن تو افکار رو دارم. و البته موقع برگشت حس آزادی از قفس و رهایی هم دارم. اینکه بر میگردم به سمت خونه ی گرم و دلنشینم واقعا تو اون اوج خستگی لذت بخش هست و دوست دارم طعمش رو با لذت و تمرکز تمام بچشم.

برگشتن کنار رزناز که کل عصر رو تنها مونده، و نشستن کنارش و سخنرانی کردن باهاش در اوج خستگی حس زندگی بهم میده. هرچند آخر بحث رزناز سوالی میپرسه که دوباره برمیگردم به تنظیمات کارخانه قبل از سخنرانی و من عصبانی میشم و از اتاقش میام بیرون!

زندگی همین هست و من دوستش دارم.

 

 

به اشتراک بگذارید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پست های مرتبط