وقتی به گذشته نگاه میکنم جای خالی آموزههای توسعه فردی را بیشتر درک میکنم.
به دوران نوجوانی خودم فکر میکنم. غرق در رویای قبولی در کنکور! همیشه فکر میکردم که مسیر خوشبختی و موفقیت من وابسته به نتیجه کنکور هست و با تمام توانی که داشتم، برای رسیدن به نتیجه خوب در کنکور تلاش میکردم!
هیچ چیز دیگری برایم مهم نبود! فقط رسیدن به دانشگاه و آن هم دانشگاهی در تهران نقطه نهایی آرزوهای من بود.
و وقتی به این آرزو رسیدم دیگر ته کشیدم! دیگر نمیدانستم چه میخواهم و برای چه هدفی باید تلاش کنم.
فقر و دوری از خانواده هم از طرف دیگر تمام بال و پرم را بسته بود. فکرم دیگر به درستی کار نمیکرد. من مانده بودم و فضای پر هرج و مرج خوابگاه و تنهایی و درد دوری از خانواده.
در این فضای دلتنگی وجود یک دوست و همراه بسیار ضروری مینمود اما من حتی در یافتن دوستی خوب هم توانایی های کافی را کسب نکرده بودم. منطق لازم را برای ایجاد و حفظ روابط سالم نداشتم. نمیتوانستم برنامه ریزی کنم. شبکه سازی بلد نبودم و بیش از حد معمول با موضوعات احساساتی برخورد میکردم.
قدرت مذاکره نداشتم و حتی نتوانستم مهارت درست و حسابی یادبگیرم که در آینده شغلی ام مؤثر باشد.
از جلوی تمام فرصت ها بسیار سر سری عبور میکردم و حالا که به آن فرصت ها و عملکرد دیگران در قبال آنها فکر میکنم سرزنشگر درونی ام به شدت به کار می افتد و آنقدر سرزنشم میکند که به ناگاه تمام سوخت و انرژی خودم را از دست میدهم.
اگر در آن دوران مطالعات عمیق تری داشتم و میدانستم چگونه یاد بگیرم بدون شک آینده بسیار بهتری داشتم.
اگر به فکر یادگیری مهارتهای مهم بودم بی شک اکنون در مسیر دیگری قدم برمیداشتم.
اگر میدانستم که باید هدف سفت و محکمی برای خودم انتخاب کنم و تا آخر به آن بچسبم تا آن حد سرگردان نبودم.
اگر یاد میگرفتم چگونه حرف بزنم و چگونه مذاکره کنم و چگونه کارهای مهم خودم را برنامه ریزی کنم حتما میتوانستم با اساتید خودم ارتباطات گسترده تری ایجاد کنم که حتما به نفع من تمام میشد.
من به خاطر نداشتن تمام این مهارت ها و نبود یک مشاور در کنار خودم بازدهی بسیار پایینی در آن سن از خودم نشان دادم و همین باعث میشود توصیه هایی از صمیم قلبم به دانش آموزانم داشته باشم.
همیشه به آنها میگویم که حتما به دنبال یادگیری مهارتهای مختلف باشند. مهارتهای حرفه ای و شخصی و روانشناختی.
و در حین بیان این توصیه ها آرزو میکنم که کاش در زمان نوجوانی من نیز کسی بود که با این میزان تاکید، من را به یادگیری مهارتهای مختلف ترغیب میکرد.
اصلا گاهی دوست دارم تدریس فیزیک را کنار بگذارم و در یادگیری مهارتهای لازم برای داشتن مسیر شغلی و حرفه ای و شخصی مناسب، بیشتر در کنارشان باشم. چرا که به زعم من یادگیری این مهارت ها بسیار بهتر از یادگیری درس هایی برای موفقیت در کنکور است.
یافتن مسیر شغلی مناسب و کسب درآمد بالاتر و در کنار آن پیشرفت در زمینه توسعه فردی میتواند انسان را به آرامش نسبی روحی وروانی برساند. و مسیر را برای متعالی شدن انسان بازتر کند.
در آستانه رسیدن به چهل سالگی من هنوز در حال یادگیری هستم و با اینکه احساس میکنم دیر شده است اما تلاش میکنم با یادگیری زندگی را برای خودم معنی دار کنم. لااقل این یادگیری از هیچ کاری نکردن خیلی بهتر هست. و دوست دارم ذره ذره این احساساتم رو به دانش آموزانم و دخترم منتقل کنم که در آینده برای کارهایی که انجام نداده اند افسوس نخورند. چرا که این رنج آورترین حسی است که میتواند انسان را از ریشه بسوزاند.
پ.ن: این روز چهارم چالش است.