باز عقب ماندم از نوشتن!
این را وقتی صبح بعد از کمی نرمش صبحگاهی داشتم تمرین تمرکز انجام میدادم به خوئم گفتم. چون طبق معمول همیشه که میخواهم روی موضوعی تمرکز کنم و هر نوع فکر و خیال از اقصی نقاط ذهنم ظاهر میشوند و تمرکزم را خراب میکنند، افکار داشتند وسط تمرین تمرکز رژه میرفتند و یکی از آنها پررنگتر و دلهره آورتر خود را پیش کشید و با پتک مکمی بر سرم کوبید. وقتی به خودم آمدم دیدم که این پتک را به خاطر پاره کردن زنجیر نوشتن خوردهام.
و این یعنی امروز باید دو پست در وبلاگ منتشر کنم.
همینطور که بر کلهام میکوبیدم و گوشی را برمیداشتم که پست را منتشر کنم با خودم گفتم که باز عقب ماندم! مثل همیشه!
امروز مدرسه نداشتم و خوشبختانه کلاسهای آموزشگاه هم تمام شدهاند. نرمش و تمرین تمرکز که شبیه تمرینهای مدیتیشن هست کار خودشان را کرده بودند و من احساس قدرت مضاعف میکردم. رزناز را به مدرسه رساندم و در خیابان محبوبم در شهر پیاده روری کردم. با خودم عهد بستم اگر در این شهر ماندنی هستم باید خانه ای در آن خیابان بدست آورم.
برگشتم و فایلهای صوتی کتاب دهم را ضبط کردم. چند تکه فیلم آموزشی هم ضبط کردم و بعد هم تمام تولیداتم را در شبکه های مجازی آموزشی ام منتشر نمودم.
حس بسیار خوبی گرفتم از این همه بهره ورری که به خرج داده بودم.
نوبت چک کردن ایمیل که فرا رسید ذوق کردم. چون دوستی در زیر نوشته ای کامنت گذاشته بود و تعجب کردم که چرا اینقدر از دیدن کامنت بقیه زیر پستهایم در این وبلاگ خوشحال میشوم. در حالی که با کامنهای اینستاگرام زیاد حس خوب نمیگیرم.
پس لطفا برای من کامنت بگذارید تا همیشه خوشحال شوم.
کامنت دوست عزیز برای پستی بودکه سوم مهر ماه، در اولین روز سال تحصیلی ۱۴۰۲ نوشته بودم.(لینک نوشته)