دفتر یادداشت روزانه(تنهاترین نهنگ دنیا)

مدتی هست که دفتر یادداشت روزانه را اینجا منتشر نکرده‌ام. هرچند در دفتر هم در این چند روز چیز خاصی ننوشته‌ام. انگار که روزهای من به جای ۲۴ ساعت فقط ۱۰ ساعت است! بعد از شروع روزهای کاری و این دو روز که با مدرسه و کلاس مشغول شده‌ام، خودم را گم کرده‌ام. سبک زندگی که در تعطیلات داشتم بسیار دلچسب تر و لذت بخش تر و پر بازده‌تر بود و نتایج آن کارهایی که در تعطیلات انجام دادم باعث شد در این دو روز شلوغ کاری بتوانم کارهایی انجام دهم که مدت‌ها بود نمیتوانستم انجام دهم.

به عنوان مثال ضبط دو دوره را شروع کردم؛ یکی دوره‌ی صوتی روخوانی فصل گرمای کتاب که تا اینجا خیلی خوب پیش رفته و دیگری دوره ویدیویی آموزش هوش مصنوعی به همکاران مدرسه.

کاری که مدت‌ها بود میخواستم انجام دهم اما قدرت ذهنی انجام این کار را نداشتم. اعتماد به نفس نداشتم و فکر می‌کردم کار سخت و دشواری هست. اما به مدد آموزشهایی که دیدم و سختی هایی که در این مدت و حین یادگیری متحمل شدم گویا چیزی در من زنده شده است و مسیرم را پیدا کرده‌ام.

 

امروز کلاس کنکور۱۴۰۴ هم تشکیل شد. اولین جلسه در سال جدید. با بچه‌هایی متعهد و درسخوان.

داشتم فکر می‌کردم که چرا این مدت خودم را با کلاسهایی که دوستشان نداشتم اذیت کردم؟ سه جلسه کلاس با گروهی کافی هست که حس و حالمان نسبت به آن گروه مشخص شود. از این به بعد در کلاسهای بسیار کمی که تشکیل خواهم داد این را اجرا می‌کنم. یعنی اگر تعهد و علاقه را در چشم دانش‌آموز نخوانم دیگر ادامه نخواهم داد.

وقتی گروهی پر از شور و اشتیاق است و تعهد دارد من هم شادتر هستم و برای رفتن به کلاس بسیار مشتاق!

اما با این وضع افزایش قیمت‌ها دارم منصرف می‌شوم از برگزاری هرگونه کلاس حضوری و حبس شدن پشت درهای بسته کلاسها.

باید تمام سیستم را روی کلاسهای آنلاین متمرکز کنم و با این حساب امسال «نه» های زیادی تحویل دانش‌آموزان خواهم داد.

بیصبرانه منتظر پایان سال تحصیلی هستم. برخلاف سال گذشته هیچ کلاس جمع‌بندی و همایش برگزار نخواهم کرد و درکل بیشتر از هر زمان دیگری پی‌برده‌ام که کسب درآمد بالا از کلاسهای کنکوری کار من نیست چون با عقایدم جور در نمی‌آید کهه به زور عده ای را وادار به درس خواندن کنم. و به هر نحوی شده پولشان را بگیرم.

وسط کارهای قبل از ظهر سری به مامان زدم. عکس کتابم را در اینترنت دیده بود و میگفت که دیشب از شدت خوشحالی اشک شوق ریختم. کلی هم برام تبلیغ کرده بود و دوستان و فامیل هم بهش تبریک گفته بودند.

خیلی خوشحال شدم که چاپ کتاب اینقدر برای بابا و مامان خوشحال‌کننده بوده.

شاید به جای تمامی چیزهایی که خودشان نتوانسته اند به آن برسند برای موفقیت دخترشان خوشحالی میکنند.

من میخواهم خودم آنقدر موفق باشم که برای موفقیتهای خودم دفعات بیشتری جشن و شادی برگزار کنم. از یک سنی به بعد که دیگر توانم تمام شد دیگر نوبت رزناز هست که موفق شود.

عصر میخواستم یک چرت کوتاه داشته باشم. چون تعدد کارهای روزانه باعث میشوند که از لحاظ جسمی این روزها حس خستگی بیشتری داشته باشم.

صدای سخن عشق را باز کردم و انگار که در خلسه ای شیرین فرو رفته باشم در صدای فرزین رنجبر و موزیکی که پخش میکرد غرق شدم.

خواب عمیقی تجربه کردم و خواب شیرینی هم دیدم که بخشی از آن را به طور کامل به یاد می‌آورم.

با دختر قشنگ خانه که دلش از تنهایی گرفته بود بیرون هم رفتیم. در کافه‌ای که به تازگی تاسیس شده بود و به هیچ وجه کیفیت خوبی نداشت.

در راه داشتیم به این فکر میکردیم که چرا در این شهر نازیبا هیچ جایی وجود ندارد که وقتی از آنجا بیرون آمدیم از شدت کیفیت کار انگشت به دهان بیرون آییم و خوشحال باشیم بابت پولی که صرف آن مکان کرده‌ایم.

بعد از ورود به خانه چند کار مربوط به خانه را باید انجام میدادیم و امکانات راحتی امیر را که قرار است دیر وقت به خانه برسد و حتما بسیار خسته است فراهم کنیم. و بعد از آن نوبت نشستن پشت میز و نوشتن بود.

وشی را باز کردم و آهنگهایی که نازنین در کانالش گذاشته بود را پلی کردم. یکی از آنها بسیار دلنشین بود. اسم آهنگساز را در اینترنت جستجو کردم و به یک معجزه برای روح و روانم دست پیدا کردم. اسم این آهنگ، تنهاترین نهنگ دنیا هست که موزیک ویدیویی از آن را این پایین میتوانید ببینید.

 

 

 

 

به اشتراک بگذارید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پست های مرتبط