خنده دویدن درونی است

امروز بعداز مدتی رفتم سراغ فایل‌های دوره‌ای که در آن شرکت کرده‌بودم. در این جلسه استاد که خیلی هم دوستش دارم و همیشه یک لبخند ملیح روی لبانش هست داشت راجع به اهمیت خنده صحبت می‌کرد. اینبار تصمیم گرفتم خیلی جدی مطالب این دوره را دنبال کنم و تمرین‌هایش رو انجام بدهم. موضوع جلسه‌ی اول تقریبا راجع به خنده‌درمانی بود.

تو که میدونی من همیشه عادت دارم به پشت گوش انداختن کارها. توهم همیشه گله مند هستی از این بابت.

یادت هست یک بار قرار بود باهم پروژه‌ای رو شروع کنیم و کلی براش تلاش کردیم و بعد من یهو حال و هوام عوض شد. یهو دلم نخواست که ادامه بدم و همه چیز رو کنار گذاشتم.

آره یادم هست، خیلی ذوق داشتم برای شروع اون کار! شاید اگر شروع می‌کردیم الان یک نتیجه‌ی خوب گرفته بودیم، شاید الان اوضاع خیلی بهتر از الان می‌شد!

 

درسته می‌دونم حق با تو هست! ولی نمی‌تونم از پس این مغز لعنتی خودم بر بیام. وقتی متوقف می‌شه دیگه نمی‌تونم با هیچ روشی مجبورش کنم که راه بیافته!

خب میدونی چی هست؟ تو خیلی آرمانگرایی! همش دوست داری همه چیز به بهترین شکل ممکن ارائه بشه و وقتی می‌بینی یک نقص کوچولو تو کارت هست نمیتونی اون کار رو ادامه بدی! حتی وقتی عصبانی هستی بازم می‌خندی چون نمی‌خواهی که اون روی پریشان و خشمگینت رو کسی ببینه!

 

آرمانگرا؟اصلا اینطور فکر نمی‌کنم! فقط فکر می‌کنم که یکم بی‌برنامه و بی‌نظم هستم. به نظرم آرامانگرایی اسمی هست که افراد تنبل و بی‌انگیزه روی کارهای نکرده‌ی خودشون می‌گذارن و من دوست ندارم از این اسم استفاده کنم.

در مورد اون خنده و لبخند موقع عصبانیت واقعا دست خودم نیست هر موقع که در اوج عصبانیت هستم صورتم در تضاد کامل با درونم هست. یهو یه خنده‌ای می‌شینه رو لبام که خودم هم از این تضاد درونی و بیرونی تعجب می‌کنم.
ولی به نظرم این ویژگی خوب تو محسوب میشه. فکر کن سر کلاس‌ها که کلی دلیل برای عصبانی‌شدن در هر لحظه وجود داره تو همش چهره‌ی خودت رو عبوس کنی و نخندی! چقدر اون کلاس فیزیک غیر‌قابل تحمل می‌شه.

 

خب خیلی وقت ها این خنده‌های بی‌جا باعث شدند بچه‌ها زیاد من رو جدی نگیرند و به حرفم گوش ندن!
نه اشتباه فکر می‌کنی. الان بچه‌ها دیگه به معلم نیاز ندارند اونا نیاز به یک رفیق دارند که بتونند باهاش ارتباط برقرار کنند. من مطمئن هستم که تصویر لبخندت همیشه تو ذهن دانش آموزانت حک شده.

 

ولی یکبار یادم هست تو یکی از دوره‌هام بنابر دلایلی همیشه با قیافه‌ی عصبانی وارد کلاس می‌شدم و تا آخر کلاس به جز درس دادن و درس پرسیدن کاری انجام نمی‌دادم. نفس تو سینه‌ی بچه‌ها حبس می‌شد و هیچ کدوم حتی جیک هم نمی‌زدند! بعد از اون دوره بازخوردهایی که گرفتم خیلی بهتر بود. همه تشکر می‌کردند و راضی بودند از شرایط کلاس.

خب میدونی شاید باید تعادل بیشتری بین جدیت و لبخند روی چهره‌ی خودت برقرار کنی. اینجوری بازدهی کارت هم بیشتر می‌شه. راستی نگفتی استاد در مورد خندیدن چی‌گفت!

 

راست میگی اصلا یادم رفت می‌خواستم چی بگم. یک جمله‌ی خوبی وسط حرف‌هاش گفت به این معنی که خنده دویدن درونی هست!

انگار که موقع خندیدن داری میدوی و نفس‌های تند و عمیق می‌کشی. انجوری سطح اکسیژن خونت هم میره بالا و تنش روحی و روانی از بین میره.
شنیدی میگن “خنده بر هر درد بی درمان دواست؟”درسته اتفاقا استاد راجع به همین هم صحبت کردند، حتی یک کتاب هم در این باره معرفی کردند.

چه کتابی؟

 

اسم کتاب “لبخند درمانی” هست. باید پیداش کنم و بخونم. خیلی دوست دارم کتابهایی بخونم که حالم رو بهتر می‌کنند.
حالا چرا ینقدر قیافت خسته به نظر میرسه؟
یاد کارهایی افتادم که باید انجام میدادم ولی هنوز وقت نکردم انجام بدم! می‌ترسم دیر بشه! می‌ترسم یهو دیر بشه و من به برنامه‌هام نرسم.

 

این که ناراحتی نداره! یک لبخند الکی بیار رو لبهات. زود باش.

ای بابا تو هم دلت خوشه! لبخندم نمیاد!

مگه قرار نیست مطالب دوره رو به طور جدی دنبال کنی؟ همین الان تصمیم بگیر همه‌ی ایده‌ها و تمرین‌ها رو به خوبی اجرا کنی!

این باشه اولین تمرین تو. در سخت‌ترین شرایط بازم مثل گذشته لبخند بزن. می‌دونم تو این مدت زیاد حالت خوب نبود، اما بازم مثل قبل بخند به ریش مشکلات و بدون که با لبخند خیلی زیباتر میشی.

بهش نگاه می‌کنم و لبخند می‌زنم! اون هم یک لبخند می‌زنه! یهو به لبخند احمقانه‌ی روی صورت‌هامون بیشتر می‌خندیم!

از ته دل با صدای بلند، و اینجوری حال و هوام یهویی عوض میشه. یک نفس عمیق می‌کشم و احساس می‌کنم الان کلی انرژی دارم برای انجام دادن کارهام.

من از آدمهايی كه بلد نيستند بخندند میترسم. هميشه عاشق قهقهه زدن‌ها بوده ام، همانهايی كه روحت را تمام و كمال به نمايش میگذارند.

 

به اشتراک بگذارید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پست های مرتبط