یک ماهی هست که اپلیکیشن اینستاگرام را از گوشی حذف کردهام و به طور تقریبی دو ساعت از تایم استفاده از گوشی را کاهش دادهام.
خوب که فکر میکنم، متوجه میشوم این دوساعت و اندی باقیمانده از زمان استفاده از گوشی هم به کارهای خلاقانه سپری شدهاست و بازدهی من در انجام کارهای متمرکزانه بیشتر شدهاست.
به راحتی میتوانم در حین انجام کارهای خانه به پادکستهای سرگرمکننده گوش دهم و در زمانهای خلوتتر به فایلهای صوتی کلاسها و پادکستهای مهمتر.
با گوشی میتوانم کارهای هماهنگی کلاسهایم و ارتباط با دانشآموزان و فروش محصولات آموزشی خودم را پیگیری کنم و به جای پرداختن به پستهای دیگران و ایجاد درگیریهای ذهنی که در ادامه به سراغم میآیند، کارهای مهمی مثل رسیدگی به امور خانه را انجام دهم.
به این صورت ذهنم آرامتر است و تشویش آماده کردن پست و استوری و چک کردن بیهودهی دایرکت و پستهای دیگران را ندارم.
مدتی بود که لیست فالووینگها را هم کم کرده بودم ولی بازهم بیش از حد نیاز درگیر اینستاگرام میشدم.
این روزها از لحاظ ذهنی فعالیت در اینستاگرام برایم به شدت بیمعنی شدهاست. میدانم که بخش بزرگی از این تصور به خاطر این است که امسال واقعا وقت کمتری دارم، و البته احساس مسئولیت در قبال دانشآموزانم و تعهد نسبت به تعدادی از آنها که مشتاقانه و با عشق نیاز خود برای یادگیری را در کنار من برطرف میکنند، باعث میشود فعالیت در اینستاگرام دیگر اولویت من نباشد.
کارهای طراحی سؤال و ویرایش جزوات و آمادهسازی محصولات جدید برای دبیران فیزیک نیز از اولویتهای اصلی این روزهای من در کنار مطالعه و نوشتن است.
و سعی میکنم بی آنکه باعث آزار و اذیت روحی خودم شوم، کارها را پیش ببرم. به احتمال زیاد به خاطر سندروم ورود به چهلسالگی است که در ماههای اخیر سعی میکنم تا حد ممکن خود را از استرس و کارهای هیجانانگیز دور نگهدارم. به نوعی در حال مراقبت از خودم هستم و سعی میکنم امور را به آرامی و با گامهای کوچک پیش ببرم.
در هفتهای که گذشت بیشتر از سایر هفتههایی که از پاییز پشت سر گذاشتهایم مشغول گوشه گوشهی خانه بودم. آخر هفته خانه مزین میشد به حضور میهمانان و من عاشق آماده کردن خانه برای شب مهمانی هستم. روند زندگی را کند کردهام و با دقت بیشتری خانه را لمس میکنم.
این کند شدن روند زندگی باعث شد برخی از برنامههای اصلی هفته را از دست بدهم. مثلا برای سهشنبههای قدردانی مطلبی ننوشتم و یا کلاس صبح جمعه را از دست دادم. اما باز سعی کردم دچار خودسرزنشی نشوم و اوضاع را تا حد ممکن جمع کنم.
در هفتهای که گذشت نه گفتن را تا حد خوبی به جا آوردم ولی باز در آخرین دقایق هفته با یک بله گفتن به کاری نه چندان ضروری، چند ساعت از روزم را از دست دادم.
راستی چند فایل جدید در کانال تلگرامی موسیقیهای مورد علاقهام اضافه کردم. مجموعهای از چیزهایی که برایم تداعی کنندهی خاطرات و احساسات عمیق گذشتهاند.
احساساتی که دیگر اثری از بیشتر آنها پیدا نیست اما یقین دارم بخشی از پایههای اساسی شخصیت کنونی من را شکل دادهاند.
هفتهای جدید در راه است بازهم تلاشم را خواهم کرد…