شهریور نامه روز نهم-بتهوون و یادگیری کریستالی

دیشب قبل از شستن ظرفها سری به کتابخانه کست باکس زدم و متوجه شدم پادکست مورد علاقه ام اپیزود جدید منتشر کرده و قرار هست بازنده دیگری که البته به نظر من برنده محسوب میشود معرفی شود. و همین کافی بود تا فرایند کسل کننده ظرف شستن تبدیل شود به فرایندی لذت بخش برای من.

روی کاور اپیزود اسم بابک چمن آرا نقش بسته بود! که من تا به حال اسمی از ایشان نشنیده بودم. مقدمات پادکست انجام شد و بابک شروع کرد به تعریف داستان مرکز موسیقی بتهوون! صدا با بغض همراه بود! داستان به قدری تلخ بود که درحال آب کشیدن بشقاب گل سرخی که از مادر بزرگ به یادگار مانده متوجه شدم  از شدت ناراحتی و عصبانیت من هم در حال گریه کردن هستم. همین مقدمه کافی بود که با دقت بیشتری به ادامه پادکست گوش دهم و غرق صحبتهای بین بهزاد عمرانی و بابک چمن آرا شوم.

نابودی کسب و کار بزرگی مثل بتهوون و تبدیل شدن یک ارزش به ضد ارزش در جایی که کسب و کاری بر اساس آن ارزش راه انداخته ای شبیه یک کابوس میماند.

اما درحالی که من داشتم به داستان چنین کابوسی گوش میدادم  کسانی همین کابوس را زندگی کرده بودند.

فکر کنید در مدت یک روز ۹ کامیون از صفحات موسیقی تولیدی مرکز موسیقی بتهوون روانه کارخانه برس سازی شده است! بله برس! همان وسیله ای که برای شانه کردن موهایمان استفاده میکنیم.شاید باقی مانده آن صفحات روزی برای تار موهایمان نغمه سرایی کرده اند و قطعه هایی از بتهوون یا چایکوفسکی را مو به مو روی گیسوان دختران خوش صدایی که مجبور شده اند در پستوی خانه ها بخوانند اجرا کرده اند!

به مصداق یادگیری کریستالی که از معلم عزیزم محمدرضا شعبانعلی یاد گرفته ام بعد از شنیدن پادکست و تحت تاثیر قرار گرفتن فضای داستان به گوگل پناه میبرم و در باره مرکز موسیقی بتهوون و فعالیتهایش هم جستجویی انجام میدم.

مطالب جالبی در مورد کسب و کاری که خانواده چمن آرا راه انداخته بودند و بعد بابک جهان آرا ادامه داده است میخوانم و متوجه میشوم حفظ کسب و کار چقدر میتواند سخت باشد و چقدر نیاز به صبر و حوصله دارد. آن هم در اوضاع نابسامانی که ما داریم در آن به سر میبریم. و وقتی بیشتر فکر میکنم متوجه میشوم کسب و کاری بر اساس موسیقی در کشوری که یکی از بدترین مکانها برای موسیقی است بازهم توسط صاحبان آن سرپا نگه داشته شده است. ولی خیلی از افراد با کوچکترین شرایط بحرانی که برای خودشان یا کسب و کارشان پیش می آید دیگر از پا در میایند و متوقف میشوند.

و به یک نتیجه میرسم: بحران برای کسانی که استمرار دارند و همیشه روی هدف خود تمرکز دارند میتواند در نهایت به پیروزی بیانجامد. هرچند باعث شود پوست از سرشان کنده شود.

پ.ن:

برای مطالعه بیشتر در مورد مرکز موسیقی بتهوون و خانه موزه بتهوون به این لینک ها مراجعه کنید:

لینک اول

لینک دوم

پ.ن بعدی: یادگیری کریستالی مجبورم میکند بروم و یکی از آلبوم های چایکوفسکی را دانلود کنم و گوش بدم. یکی از برنامه های چند وقت آینده من گوش دادن به این قطعات و تمرکز روی آنها خواهد بود. میخواهم با آن موسیقی ها در پس ذهن خود داستانهایی بسازم و به تماشای آنها بپردازم.

اگر اسم دریاچه قوی چایکوفسکی را نشنیده اید حتما یکبار امتحانش کنید.

درادامه باید بگویم که یادگیری کریستالی بازهم مجبورم میکند بروم تو نخ چایکوفسکی و در موردش مطالعه کنم اما دیگر حوصله نشستن پای گوگل برای باقی نمانده و آن را به روز دیگری موکول میکنم.

به اشتراک بگذارید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پست های مرتبط