مغز ما بیش از هشتاد میلیارد سلول عصبی یا نورورن دارد و هر نورون میتواند با حدود ده هزار نورون دیگر ارتباط برقرار کند.
انجام هر کاری در مغز ما مسیر عصبی مربوط به خودش را دارد. مسیری که در واقع ارتباط بین مجموعه ای از نورون ها است
وقتی کاری را برای اولین بار انجام میدهیم مسیر عصبی مربوط به اون کار هنوز ضعیف است و به همین دلیل انجام آن کار سختتر است ولی با هر بار انجام دادن آون کار مسیر عصبی آن کار قوی تر میشود و همین باعث میشود که انجام دادن دوباره آن کار ساده تر میشود
به همین دلیل هم هست که همه ما دیدیم درسخوان ها درسخوان تر میشوند و ورزشکارها روز به روز ورزشکارتر میشوند و یا در مورد خود هم این تجربه را داریم که در ابتدا انجام هر کاری از ما زمان میگیرد و
انرژی میگیرد ولی با مرور زمان آن را راحت تر انجام میدیم
کاری که ما باید انجام دهیم این است که مسیرهای عصبی مربوط به انضباط شخصی و
خودمختاری و همه مهارتهایی که برای بهره بردن بیشتر از زمان به آنها احتیاج داریم را قوی تر کنیم
و این جز با تکرار این مهارتها امکانپذیر نیست. به بیان دیگر ما برای بهتر زیستن
نیاز داریم که ذهن خود را مهندسی کنیم و مسیرهای عصبی که مطابق با اهداف ما هستند را هر روز با تکرار آن رفتار ها قوی تر کنیم
و مسیر عصبی مربوط به کارهایی که مار از اهدافمان دورتر میکنند روزبه روز ضعیف تر کنیم
تا جایی که ذهن ما برای انجام دادن ان کارها اصلا مقاومت کند. ما برای درسخوانتر شدن باید درس بخوانیم.
برای متخصص تر شدن در کار خود باید بیشترکار کنیم و امثال این
ما علاوه بر تمرکز روی ایجاد عادتهای مفید به طور جدی در مورد عادتهای مخرب و مضر که داریم چرا که مسیر عصبی آنها را در ذهن خود
و همزمان خودمان را در مقابل آنها ضعیف تر میکنیم مولوی داستانی دارد از مردی که بوته خاری را مسیر عبور و مرور دیگران کاشته بود
هر روز افرادی که از آنجا عبور میکرذنذ اعتراض میکردند که آن بوته خار را از آنجا بکن
هر بار مرد میگفت که فردا آن کار را انجام میدهم تا جایی که حاکم شهر به طور جدی به اون گفت که آن خار را بکن و مرد گفت روزی این کار را انجام میدهم تا اینکه یکبار دیگر حاکم رفت سراغش.
همچو آن شخص درشت خوشسخن
در میان ره نشاند او خاربن
ره گذریانش ملامتگر شدند
پس بگفتندش بکن این را نکند
هر دمی آن خاربن افزون شدی
پای خلق از زخم آن پر خون شدی
جامههای خلق بدریدی ز خار
پای درویشان بخستی زار زار
چون به جِد حاکم بدو گفت این بِکن
گفت آری بر کنم روزیش من
مدتی فردا و فردا وعده داد
شد درختِ خارِ او محکم نهاد
گفت روزی حاکمش ای وعده کژ
پیش آ در کار ما واپس مغژ
که به هر روزی که میآید زمان
آن درخت بَد جوانتر میشود
وین کننده پیر و مضطر میشود
خاربن در قوت و برخاستن
خارکن در پیری و در کاستن
خاربن هر روز و هر دم سبز و تر
خارکن هر روز زار و خشک تر
او جوانتر میشود تو پیرتر
زود باش و روزگار خود مبر
خاربن دان هر یکی خوی بدت
بارها در پای خار آخر زدت
بارها از خوی خود خسته شدی
حس نداری سخت بیحس آمدی
گر ز خسته گشتن دیگر کسان
که ز خُلق زشت تو هست آن رسان
غافلی باری ز زخم خود نهای
تو عذاب خویش و هر بیگانهای
و در ادامه میگوید که :
هین مگو فردا که فرداها گذشت
تا بکلی نگذرد ایام کشت
پند من بشنو که تن بند قویست
کهنه بیرون کن گرت میل نویست
لب ببند و کف پر زر بر گشا
بخل تن بگذار و پیش آور سخا
ترک شهوتها و لذتها سخاست
هر که در شهوت فرو شد برنخاست
من هروقت به موضوع مسیر عصبی و نسبت آن با عادت ها فکر میکنم به یاد این داستان مولوی میافتم که به زیبایی این موضوع را بیان میکند که عادت های ما مثل آن خاربن مدام در حال قوی تر شدن هستند و ما در مقابل آنها روز به روز ضعیف تر و ناتوانتر میشویم.
چرا که مسیرهای عصبی مربوط به انجام آن کارها با هر بار انجام دادن آنها قوی تر شده.
ما پیش از مدیریت زمان میبایست توانایی مدیریت خودمان را داشته باشیم و بیان کردیم که مدیریت کردن زمان مدیریت کردن رنج ها و لذت ها است.