نوشتن؛ عادتی برای نجات من

وقتی چندین برگه مینویسم و ذهنم را از تمام اتفاقات روزمره و تفکرات اضافی خالی میکنم، به قدرت بی مثال نوشتن پی میبرم.

من اگر وزیر آموزش و پرورش بودم، نوشتن را مهمترین درس آموزشی مدارس تعریف میکردم.

اصلا دوره ای برای معلمها برگزار میکردم که هر روز بتوانند شعله های اشتیاق برای نوشتن را در ذهن دانش آموزان زنده نگه دارند.

و به دانش آموزان توصیه کنند که راجع به هرچیزی که به آن فکر میکنند بنویسند.

از دست خودم ناراحت هستم به خاطر اینکه در سالهای گذشته نوشتن را خیلی جدی نگرفتم. در حالی که همه شواهد و مدارک مبنی بر خوب بودن نوشتن جلوی چشم من بودند.

چرا وقتی داشتم با اشتیاق تمام کارتون جودی ابوت رو دنبال میکردم به این فکر نکردم که چرا کل داستان این کارتون بر محور نوشتن نامه به بابا لنگ دراز میچرخد؟

در آن روزها که نوجوان بودم باید جودی ابوت را الگوی خودم قرار میدادم و برای یک شخص خیالی، شاید برای عشق دوران نوجوانی ام! شاید برای نوه های آینده ام شاید هم برای جمعیتی خیالی مینوشتم. الان میبایست من دفترهایی داشتم که در هر برگه آن با زهره ی نوجوان روبرو میشدم و افکارش را مرور میکرد. و از خواندن چیزهایی که از مغزش عبور میکرده شگفت زده میشدم!

حتی بعدتر که آن شرلی شد رفیق شبهای پاییزی خانه مان باید به اهمیت نوشتن پی میبردم. اما در تمام این لحظات من خام بودم و بی فکر!

چه خوب که مدت کوتاهی در آستانه چهل سالگی با این نعمت بزرگ بیشتر همراه گشته ام و اینگونه خودم را از شر خیلی چیزها در امان نگه میدارم و لذت خیلی چیزهای دیگر را به کام خود چندین برابر میکنم.

نوشتن باعث میشود از خودم بیرون بیایم و از نگه شخص دیگری به افکار و موقعیت خودم نگاه کنم.

وقتی همه چیز میاد روی کاغذ، ذهنم آروم میگیره و دست از یادآوری افکار منفی نیمه تمام برمیدارد. انگار که بهش گفتم : ببین شنیدمت میتونی بس کنی.

وقتی که خودم رو ثبت میکنم متوجه میشم که واقعا درگیر چه چیزهایی هستم و اگر به هدفم نرسم دیگر بهانه نمیاورم و نق هم نمیزنم! چون متوجه هستم که در هفته یا روزی که گذشت ذهنم کجا بوده و تمرکزم رو روی چه چیزهایی خرج کردم. با نوشتن میتونم از حال خودم با خبرتر بشم و به نیازهای خودم جواب بدم. و این یعنی شناخت خودم با مرور زمان.

روزمره نویسی یعنی جواب دادن به یک سوال ساده: الان چه احساسی دارم؟

فکر کردن و جواب دادن به این سوال، باعث میشود بازهم سکان کشتی را به دستم بگیرم و به جای اینکه جریان روز من رو با خودش به هرجایی که دلش میخواد ببره؛ به وضعیت خودم آگاه بشم و ببینم آب و هوا خراب هست یا کشتی من سورخ شده؟

و وقتی فهمیدم که اوضاع از چه قرار هست میتونم تصمیم بگیرم که چه واکنشی نشان بدهم و چه کارهایی میتوانم انجام دهم تا اوضاع بهتر شود؟

یکی از نکات مهمی که برای داشتن ارتباطات سالم بهش پی بردم این هست که پیشگیری کردن و در میان گذاشتن اضظرابی که حتی دلیلش را خودم هم نمیدونم با اطرافیانم و خانواده ام میتواند تا حد زیادی جلوی بحث های بیخودی را بگیرد.

حداقل طرف مقابل میتواند درک کند که واکنش عجیب من تقصیر اون نیست و دلیل دیگری دارد. آدما علم غیب ندارند و جادوگر نیستند و برای پی بردن به حال و احوال ما نیاز دارند که ما با اونها صحبت کنیم. اما قدم اول در این صحبت این هست که ما خودمان بدانیم چه مشکلی داریم. و نوشتن کمک میکند این را تشخیص دهیم.

نوشتن باعث میشود تمیز فکر کنم و تمیزتر صحبت کنم و منظور خودم را به درستی بیان کنم.

و هزاران دلیل دیگر میتوانم بگویم که بیان کند نوشتن نوعی معجزه است. پس با جدیت تمام به این معجزه پناه میبرم و هر روز خودم را از افکار مغزم رهایی میبخشم.

 

به اشتراک بگذارید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پست های مرتبط