شهریورنامه-روز پنجم

وقتی دوسه نفر از بچه های کلاس کنکوری درخواست دادند کلاس امروز صبح کنسل بشه خیلی خوشحال شدم. عموما همین موقع از تابستون انگار که بچه ها از دست کلاسهای کنکور به تنگ اومده باشند دوست دارند کلاسها رو به طور منظم کنسل کنند!

البته مسافرتهای جمع شده برای آخر تابستون و کار و فعالیت خانواده هاشون جهت آمادگی برای تابستون هم روی این تمایل تاثیر میگذاره.

اما تعطیلی کلاسها خارج از بودجه بندی و برنامه ریزی که من انجام دادم کاملا به ضرر من هست. چون مجبور هستم همین جلسات کنسل شده رو در مهرماه برگزار کنم و از لحاظ مالی  هم خب شرایط بر وفق مراد نخواهد بود با وجود کنسلی ها!

این روزها عجیب خسته و کم انرژی هستم و دوست دارم همیشه در گوشه ای دنج از خانه بنشینم و کتاب بخوانم یا پشت میز کارم به ادیت و ویرایش ویدیوهایی که آماده کرده ام بپردازم و ایده پردازی کنم و یا اینکه روی مبل لم بدهم و برای چندصدمین بار سریال شرلوک هلمز را نگاه کنم.

دوست دارم به گلها آب دهم و روی آنها را برگردانم تا برگهای شفاف و سبزشان را که به سوی نور گردانده بودند ببینم و رنگ سبزشان تا اعماق ذهنم سفر کند و حس سرزندگی به من بدهد.

اما قرار نیست که همه چیز طبق خواسته ما پیش برود!

همین که فهمیدم امروز تا ظهر سه جلسه کلاس همیشگی دیگر وجود ندارد، به ذهنم رسید که بیکار ننشینم و ضبط محتوای فصل دیگری از فیزیک را شروع کنم. از دیشب چک لیست کوچکی از کارهایی که قبل از ضبط باید انجام میدادم نوشتم و ساعت را کوک کردم و خوابیدم.

اما بیدار شدن از خواب خیلی برایم سخت بود. مدام چیزی از اعماق ذهنم وسوسه ام میکرد که به خوابیدنم ادامه دهم و این نصف روز را به خوبی استراحت کنم تا برای عصر پر کار یکشنبه آماده باشم. اما خوشبختانه به دلیل نیاز شدید اعضای خانواده به صبحانه بر این وسوسه غلبه کرده و از رختخواب بیرون پریدم.

مثل هر صبح دیگری کسی از درون آن هم به زبان فارسی به من یادآور شد که «رختخوابت را مرتب کن» (این جمله را با صدایی دستوری و مردانه بخوانید)

پرانتز: من نمیدانم چرا از وقتی بخش هایی از کتاب تخت خوابت را مرتب کن را خوانده ام، من دستور دهنده هر صبح با این دستور در پس ذهنم ظاهر میشود و اگر خدایی ناکرده دستورش را به جا نیاورم تا خود شب با عذاب وجدانی که هر لحظه القا میکند به من میفهماند که موفقیتی نصیب من نخواهد شد!

به هر حال رخت خواب را مرتب کرده و به حس رضایت درونی دست می یابم.

بعد از صبحانه بر اساس ردیف های چک لیست ابتدا باتری دوربین را شارژمیکنم، سپس میکروفونها را هم به شارژ میزنم و کارت حافظه دوربین را خالی میکنم.لباس رسمی میپوشم و حتی کفش های اسپرتی هم به پا میکنم که در اثر ایستادن زیاد هنگام ضبط ویدیو پایم درد نگیرد.(مشکلی که مدتی هست همراه پای سمت راستم شده.)

لب تاب را به تخته هوشمند وصل میکنم و بعد از کلی کش و قوس و آمد و رفت با چند بشکن (نقش دستیار کارگردان را ایفا میکنند این بشکن ها)ضبط شروع میشود و من معلم به لنز دوربین چشم میدوزم و ساعی تدریس میکنم.

واقعا حس عجیبی هست که باید فکر کنی آن داخل، پشت لنز دوربین انواعی از دانش آموزان مختلف نشسته اند و تو باید برای آنها درسی ارائه کنی که نمیدانی یاد میگیرند یا نه!

شاید وقت کنم و این نوشته را شب بعد از اینکه کلاسها تمام شد تکمیل کنم اما الان حقیقتا حال خوبی ندارم و باید بروم …

ساعت ۱۲ و ۲۹ دقیقه

پ.ن: خب دیروز که وقت نشد نوشته رو ادامه بدم ولی الان هم انگیزه ای برای ادامه دادن نوشته روز قبل نیست پس برویم به استقبال یک نوشته دیگر از نوشته های شهریور نامه در پست بعدی

 

اما برای اینکه این پست بار علمی داشته باشد یک بخش از نوشته هایی که هنگام یادگیری یک دوره یادداشت کرده ام را با شما هم به اشتراک میگذارم:

عادتهای نامناسب برای کاهش یادگیری

  • انتخاب ابزار نامناسب برای مطالعه
  • مطالعه بدون وقفه
  • دور شدن از فضای تعاملی
  • مطالعه انفعالی (برای جلوگیری از نوع مطالعه بهتر هست از تکنیک یادداشت برداری استفاده کنید)

به اشتراک بگذارید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پست های مرتبط