روزهایی که گذشت

الان ساعت هشت و ربع صبح هست و من سرکلاس دهم ریاضی دارم امتحان میگیرم. این کلاس از کلاسهای مورد علاقه من هست و بعد از مدت ها دارم شور و اشتیاق رو تو چشم دانش آموزان رشته ریاضی و فیزیک با شدت خیلی بالایی حس میکنم.

مدت ها بود که کلاسهای رشته ریاضی و فیزیک رونق چندانی نداشتند و تقریبا نود درصد دانش آموزانی که من میشناختم مجبور بودند به رشته تجربی روی بیارند و به امید پزشک شدن مسیر سختی را برای خودشون رقم بزنند.

ولی شاید تمایل به مهاجرت و البته عاقل تر شدن دانش آموزان و اولیا در اثر آموزشهای رسانه ای باعث شده امسال با چنین کلاسی روبرو بشم که اعضای اون بسیار تلاش گر و دوست داشتنی هستند و حتی سطح علمی اونها بالاتر از دانش آموزان رشته تجربی همین مدرسه میباشد.

با اینکه همه بچه های کلاس رو خیلی دوست دارم اما یک نقطه ضعف تو این زمینه دارم و گاهی چند نفر از اعضای کلاس رو بسیار خاص تر از دیگران دوست دارم و رفتارشون و حرف هاشون و نشستنشون و نگاهشون و … بیشتر به دلم میشینه.

با اینکه الان به شدن احساس خستگی میکنم اما اینکه تو این زمان فرصتی پیش اومده که بیام و بنویسم واقعا لذت بخش هست.

 

هر لحظه شعرهای کنسرت دیشب داره توی ذهنم رژه میره و دارم کلماتش رو تکرار میکنم. خیلی دوست داشتم در کنسرت علیرضا قربانی      شرکت کنم اما نمیدونم چرا دیشب لذت کافی رو از کنسرت نبردم و زیاد هیجان زده نشدم. هرچند بخش همخوانی که همه تو سالن یک صدا کلمات رو تکرار میکردند واقعا برام لذت بخش ترین بخش کنسرت بود.

هم صدایی و بودن در نقش خواننده واقعا از لدت بخش ترین بخشهای هر کنسرتی هست که باعث میشه لذت این فرایند چند برابر بشه.

چند روز پیش در یکی از این کتابهای بازاریابی و کارآفرینی خوندم که هر کسب و کاری باید اجازه بده مشتری داستان خودش رو بیان کنه. چون   مشتری ها داستان خودشون رو دوست دارند و علاقه دارند که خودشون نقش اول باشند، و به نظرم اینکه خواننده تو یک کنسرت این اجازه رو به تماشاچیان میده به نوعی به این قضیه ربط داره.

 

به اشتراک بگذارید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پست های مرتبط